سال نو مبارک....

      

               

یک سال دیگر هم گذشت و پستی و بلندیهای زیادی به تجربیاتمان اضافه شد.

بهار باز می آید و با خود بهانه چیدن سفره هفت سین را به خانه های ما می آورد که یادمان باشد میتوانیم دوباره جوانه بزنیم و گه گاهی هم میشود خلاف جهت دریای روزگار شنا کرد.

 

امیدوارم چراغ دلتان همیشه روشن باشد و زندگیتان پربرکت و لحظه به لحظه تان غنی شده تر از اورانیوم !

 

به بهانه بهارهم که شده قالب خسته کننده و یکنواخت شازده خانوم هم عوض شد که از مدیر

 ir-blog بی نهایت سپاسگزارم.

به مدد کنار گذاشتن تنبلی ، تصمیم دارم در سال جدید  درزمینه بلاگ و ادبیات شعری کمی فعالتر باشم  و درضمن در فکر به راه انداختن یک فتوبلاگ نیز هستیم.

در جهت حمایت از تعرفه های صعودی  اس ام اس توسط شرکت مخابرات ، امسال برخلاف سالهای گذشته پیام تبریکی ارسال نکردیم .

 لذا ازهمین تریبون برایتان آرزومندیم که :

"سبز باشید. مثل بهار"

از سر دلتنگی

 

نمیدانم، چند روز از پائیز میگذرد و من درکجای این دنیا ایستاده ام.

رو به راه نیستم. سر به راه هم .

همیشه همینطور بوده. درست زمانی که به انتظارش نیستی برگها میریزند و تو تازه میفهمی صدایی هستی خفته در گلو ، که به هیچ کجای جهان گره نمیخورد.

این روزها سیگارت را با فندک چه کسی روشن میکنی؟؟

 

شهر فرشتگان به روایت حاتمی کیا

 

سخنی چند با ابراهیم حاتمی کیا

 

خسته نباشید استاد.

حلقه سبز هم تمام شد و شما با مهارت نشان دادید که ساختن فیلمی با موضوعیت دینی ، آموزشی، اجتماعی ، بهداشتی و پزشکی، روح شناسی، علمی - تحقیقاتی - تخیلی، ماورائی ، حیات وحش ( مربوط به لاک پشت صحنه آخر ) در ژانر رومنس - تراژدی - کمدی ، برای سرکار گذاشتن ملت سرگردان در کانالهای سیمای ضرغامی هیچ کاری ندارد که هیچ ، بلکه با ساختن یک فیلم میشود ملتی را از اهداء عضو پشیمان کرد چرا که به گفته سازمان اهداء و دریافت عضو بعد ازمشاهده این فیلم اغلب خانواده ها از اهداء عضو به زندگان پشیمان شدند زیرا احساس میکردند روح مرده مورد نظر درعذاب است و بهتر است جنازه را صحیح و سالم به خاک سپرد تا بعد از مرگ آواره خانه دختر مردم شود.

 

البته این فیلم در جامعه هم فوایدی داشت با این عنوان که بسیاری از بانوان محترمه بعد از مشاهده این فیلم به این نتیجه رسیدند عاشق یک روح شدن مزایایی دارد که مذکرجماعت از آن بی بهره باشند. حداقل اینکه روح  نه خواهر دارد نه مادر. همه جا چشم بسته ، دست به سینه حضور دارد و مهمتراز همه اینکه از چشم زنان دیگر در امان است.

 

البته در کارنامه کاری شما آثار درخشان زیادی میتوان یافت قابل تقدیرو در خور ستایش  اما امیدوارم نیکلاس کیچ هرگز این فیلم را نبیند چرا که با دیدن بدلش در حلقه سبز اگر سکته نکند حتما دست به خودکشی خواهد زد !!

 

متبرک باد نام تو.

           

                نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد.

                متبرک باد نام تو!

                و ما همچنان دوره میکنیم شب را،

                                                           روز را،

                                                                    هیچ را.....

                                                                                          "  شاملو "

 

               

               

                 چهل و یکمین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد- آرامگاه ظهیر الدوله

                پنج شنبه – ۲۵/۱۱/۸۶

کبریت خیس

 

کبریت خیس ( مجموعه شعر )

عباس صفاری

انتشارات مروارید

چاپ دوم/ سال 1386/ تیراژ1100 عدد/ قیمت 1500

 

 

IN A STATION OF METRO

 

لازم نیست دنیا دیده باشد

همینکه تو را خوب ببیند

دنیایی را دیده است.

 

....از ملیونها سنگ همرنگ

که در بستر رودخانه بر هم می غلتند

فقط سنگی که نگاه ما بر آن می افتد

زیبا میشود.

تلفن را بردار

شماره اش را بگیر

و ماموریت کشف خود را

در شلوغ ترین ایستگاه شهر

به او واگذار کن.

 

از هزاران زنی که فردا

پیاده میشود از قطار

 یکی زیبا

و مابقی مسافرند.

 

 

ید الله رویایی در باره عباس صفاری اینگونه مینویسد :

شاعران خوب کم اند. صفاری را دوست دارم از همین گروه بدانم، با ( ترین) یا بی ( ترین ) خودش   می داند.

همینکه متعلق به گروه ( کم ها ) باشیم حرف کمی نیست.

 

دربند قندیلی ۱۲/۱۱/۸۶

              

نامه ای به گابریل گارسیا مارکز

           

به بهانه توقیف انتشارکتاب " خاطره دلبرکان غمگین من ".

                                         

مارکز عزیز باید روشنت کنم که در کشور ایران وزارت خانه ایست به نام " ارشاد " که یک فرهنگ به قبلش چسبانده اند. وظایف این وزارتخانه بسته به دولت وقت است.

مثلا دولتی سرکار می آید، کتابهای زیادی در آن دوره چاپ میشود( اغلب دراین دوره ممیزها به استراحت مشغولند) .دولت بعد که سرکار آمد برای اشتغال زایی ،ممیزو سرممیز با عینکهای ته استکانی استخدام میکند که به طور شبانه روزی مشغول جدا کردن کلمات مسئله دار هستند. مثل : زیر. روی هم . در هم و ......چه و چه. حالاعنوان کتاب آشپزی باشد.مهندسی باشد . ریاضیات نیمه گسسته پایه اول دبستان باشد؛ فرقی نمیکند.

 

یکی از وظایف وزارت ارشاد از نوع اسلامی در این دوره جمع آوری کتبی است که در بازار بر حسب اشتباه دوره قبلی مجوز گرفته است.چاپ شده است و احیانا به چاپ دوم و سوم هم رسیده است. ( نعوذ بالله )

البته از آنجائیکه بشر جایزالخطاست و هیچ کارمندی از این مقوله مستثنی نیست، گاهی کتابی ترجمه میشود، مجوز میگیرد، راهی بازار میشود.تیراژ پنج هزار و پانصد میشود.ماه دوم به تجدید چاپ که میرسد ، جای سوال میشود برای یک آقایی به نام صفار هرندی ( که در بین استاد اهل قلم ملقب به صفار چرندی است ).

البته حق بدهید، اگر قرار باشد پیرمردان نود ساله های ایران این کتاب را الگوی خود قرار دهند آیا چهارده ساله ها در امان خواهند ماند؟؟ آیا به این فکر کرده اید که این کتاب چه اثرات مخربی به روی پیرمردان نود ساله جهان میگذارد......چقدر آمار خود کشی بالا میرود؟؟

 

به عرض میرسانیم که در ایران " خاطره دلبرکان غمگین من " به زبان فارسی ترجمه شد ،    در خارج از ایران با عنوان " روسپیان سودازده من ".  مترجم مقیم ایران گفته این کتاب بدون سانسور منتشر شده است البته نام کتاب تغییر کرده  و  روسپیان شده دلبرکان.

عکس روی جلد را هم که شتر دیده ندیده !!

 

میان کلامتان شکر ، یکی دوماه پیش سریالی پخش شد به نام هستی و حاج آقا فتوحی .       آقای هرندی یک نسخه سانسور نشده آن را برای آشنایی شما با الگوهای اسلامی و تجدید نظر در نحوه نگارش و احیانا نحوه تفکرات صحیح برای شما می فرستند .درصورت موافقت یک فقره قول مساعدت هم ضمیمه میباشد.

 

روزنامه ایران نوشت : فیدل کاسترو این کتاب را که جنجالی ترین رمان سال 2004 لقب گرفته ، ستوده و گفته است  این رمان را بیش از پنج بار خوانده است.

 لذا عده ای بر این باورند، علت وخامت حال فیدل در این اواخر، مرور بیش از حد کتاب و جنبیدن عشق پیری بوده که به سرگیجه و کما ختم شده است.

 

Je te vois partout

                          

اینجا همه Etranger  هستند عزیزم. بدون نیاز به ترجمه .

و من سالهاست La peste  را نیمه کاره به خاک کتابخانه سپرده ام.

 

                          

اینجا همه Etranger  هستند عزیزم. بدون نیاز به ترجمه .

و من سالهاست La peste  را نیمه کاره به خاک کتابخانه سپرده ام.

 نمیدانستم روزی که طاعون به زندگی بزند سراسرش دملی میشود ، چرکی که ترکیدن تاولهایش را در گلو حس میکنی  و از سر اجبار قورت می دهی ......بی صدا.

ایفل . پائیز .کافه . قهوه . سیگار

اصلا به سلامتی کامو.........

این زندگی لعنتی سرتا تهش piece دو ساعته هم نیست. دیالوگ داشته باشی یا نه  کافیست نقشت را خوب اجرا کنی. حتی بدون تماشاچی...... مگر نگفتی ؟

هی...هی

Je suis fatige’e…….fatige’e  pour toute la vie.

 

بی پرده بگویم

حالا سالهاست که از اجرای صحنه آخر میگذرد ولی من دیالوگ نخوانده بازیگر را از یاد نبرده ام

 

.Je pense a’ toi

?Ou’ es- tu

?Que fais-tu

?Est-ce que j’existe encour pour toi

----

 

Etranger ( بیگانه)- La peste(طاعون) /آلبر کامو

 

 

 

                

 

 

ناگهان چه زود دیر میشود.

قدیم ترها هر بار که به خانه شاعران میرفتم و عکس قیصر امین پور رو در کنار دیگر شاعران میدیدم به یاد کتاب های دوران تحصیلم می افتادم.

این روزها از هر کوچه و میدانی گذر کنی عکس امین پور از در دیوار آویزان است.

پیچ رادیو را که بچرخانی نوای قیصر قیصر به گوش میرسد.

ضمن مراسم تدفین، کلنگ فرهنگسرای امین پور در زادگاهش زده شد تا پنج سال دیگر بهره برداری شود .

همزمان مراسم یادبودی در هند برگزار شد !!

و اخبارجدیدی که هر روز از ستون روزنامه میبارد.

اما سوالی که این روزها از خودم میپرسم این است که اگر" قیصر امین پور" شاعر دولتی نبود باز هم این چنین بود؟؟

روحش شاد.

 

پ.ن :

این روزها دلم چقدر بهانه میگیرد.

از یاد رفتن

 امشب " از یاد رفتن " را به زمین گذاشتم.

روایت "سید میرک شاه آغا" و رادیوی بی باطری اش که آن را پت کرده تا مبادا بگیرندش.

که دو روز میشود از دنیا بی خبر مانده است.دو  روز میشود خبر ندارد در کابل چی گپ شده و یا از قندهار چه فرماندهایی صادر شده است.

روایت کلاشینکوف ، مزار و دکانهایی که بسته یافت.

 دروازه جمهوری که هر دوره عکس کسی بالای آن بود و حالا هیچ عکسی بالای آن نیست.

و جوانکی که پسان ها احولش از ایران آمده بود. بی خبر ....بی خداحافظی .

 

جائی که طالب هایش  لنگی های سیاه ، ازارهای کشال و خشتکهای دبه ای ندارند که یکدست سبز هستند . که تحویلت میدهند حتی اگر سلاح نداشته باشی . اگر هم زن باشی.

 

محمد شاه ترکار فروش هم نمیدانست راهی را که میرود ، درکنار دیوارهای نیمه خراب قدم بر میدارد . دیوارها ی آن پخچ شده و ریخته اند که دیگر سایه یی ندارند.

و مردمش سالهاست پیچ رادیوی کهنه شان را چرخانده و  خاموش کرده اند.

با اینهمه " سید میرک شاه آغا " خوب میداند سیل که بیاید استخوانهای زیادی را با خود از خاک بیرون خواهد کشید.

 

" از یاد رفتن" محمد حسین محمدی ، نشر چشمه