Je te vois partout

                          

اینجا همه Etranger  هستند عزیزم. بدون نیاز به ترجمه .

و من سالهاست La peste  را نیمه کاره به خاک کتابخانه سپرده ام.

 

                          

اینجا همه Etranger  هستند عزیزم. بدون نیاز به ترجمه .

و من سالهاست La peste  را نیمه کاره به خاک کتابخانه سپرده ام.

 نمیدانستم روزی که طاعون به زندگی بزند سراسرش دملی میشود ، چرکی که ترکیدن تاولهایش را در گلو حس میکنی  و از سر اجبار قورت می دهی ......بی صدا.

ایفل . پائیز .کافه . قهوه . سیگار

اصلا به سلامتی کامو.........

این زندگی لعنتی سرتا تهش piece دو ساعته هم نیست. دیالوگ داشته باشی یا نه  کافیست نقشت را خوب اجرا کنی. حتی بدون تماشاچی...... مگر نگفتی ؟

هی...هی

Je suis fatige’e…….fatige’e  pour toute la vie.

 

بی پرده بگویم

حالا سالهاست که از اجرای صحنه آخر میگذرد ولی من دیالوگ نخوانده بازیگر را از یاد نبرده ام

 

.Je pense a’ toi

?Ou’ es- tu

?Que fais-tu

?Est-ce que j’existe encour pour toi

----

 

Etranger ( بیگانه)- La peste(طاعون) /آلبر کامو

 

 

 

                

 

 

ناگهان چه زود دیر میشود.

قدیم ترها هر بار که به خانه شاعران میرفتم و عکس قیصر امین پور رو در کنار دیگر شاعران میدیدم به یاد کتاب های دوران تحصیلم می افتادم.

این روزها از هر کوچه و میدانی گذر کنی عکس امین پور از در دیوار آویزان است.

پیچ رادیو را که بچرخانی نوای قیصر قیصر به گوش میرسد.

ضمن مراسم تدفین، کلنگ فرهنگسرای امین پور در زادگاهش زده شد تا پنج سال دیگر بهره برداری شود .

همزمان مراسم یادبودی در هند برگزار شد !!

و اخبارجدیدی که هر روز از ستون روزنامه میبارد.

اما سوالی که این روزها از خودم میپرسم این است که اگر" قیصر امین پور" شاعر دولتی نبود باز هم این چنین بود؟؟

روحش شاد.

 

پ.ن :

این روزها دلم چقدر بهانه میگیرد.

از یاد رفتن

 امشب " از یاد رفتن " را به زمین گذاشتم.

روایت "سید میرک شاه آغا" و رادیوی بی باطری اش که آن را پت کرده تا مبادا بگیرندش.

که دو روز میشود از دنیا بی خبر مانده است.دو  روز میشود خبر ندارد در کابل چی گپ شده و یا از قندهار چه فرماندهایی صادر شده است.

روایت کلاشینکوف ، مزار و دکانهایی که بسته یافت.

 دروازه جمهوری که هر دوره عکس کسی بالای آن بود و حالا هیچ عکسی بالای آن نیست.

و جوانکی که پسان ها احولش از ایران آمده بود. بی خبر ....بی خداحافظی .

 

جائی که طالب هایش  لنگی های سیاه ، ازارهای کشال و خشتکهای دبه ای ندارند که یکدست سبز هستند . که تحویلت میدهند حتی اگر سلاح نداشته باشی . اگر هم زن باشی.

 

محمد شاه ترکار فروش هم نمیدانست راهی را که میرود ، درکنار دیوارهای نیمه خراب قدم بر میدارد . دیوارها ی آن پخچ شده و ریخته اند که دیگر سایه یی ندارند.

و مردمش سالهاست پیچ رادیوی کهنه شان را چرخانده و  خاموش کرده اند.

با اینهمه " سید میرک شاه آغا " خوب میداند سیل که بیاید استخوانهای زیادی را با خود از خاک بیرون خواهد کشید.

 

" از یاد رفتن" محمد حسین محمدی ، نشر چشمه