جائی که مشترک مورد نظرهیچ وقت در دسترس نیست.

 

گاهی آرزوها ته میکشن. مثل اینکه تاحالا دنیا هیچ بدهی به تو نداشته و تو از زندگی هیچ طلبی.  سهم تمام روزها خیرات باد ....

اونقته که هیچ چیز رنگ و بو نداره .حتی شنل. پائیز که جای خود داره.

حساب روزهای تنهایی خط میخوره .  پس به پس  و تو نمیدونی کجای تقویم دیواری            ایستاده ای فقط تا چشم بهم میزنی هی ورق میخوری . هی خط میخوری. هی هی.........

جمع و تفریقها اشتباه از آب در میاد. انگار دوباره یادت می آد روی هیچ آدمی نمیشه چرتکه انداخت . انگار دوباره باید از کلاس اول شروع کرد.

انگار باید رفت و تمام حسابهای تصفیه شده رو از پائیز پس گرفت.  از همهمه های سیگار و صندلی . از نگاه هایی آویزان به در. ازحرفهای حل نشده که چشم بسته گذشت.

جائی که مشترک مورد نظرهیچ وقت در دسترس نیست.

حالا هی بشین و برای من از رویای سبز کرم ابریشم ، پیله بباف.

 پروانه هم روزی آتش میگیره. حتی اگربال دربیاره.

 

              

 

 

موج و صدف

      نمیدونستم کلی استعداد نهفته دارم.......

 

    

شوالیه سبز

درست زمانی که هیچ کس تصور نمیکرد پاچه خواری سنتی هنوز کارائی داشته باشد، فاطمه رجبی عبارت " معجزه هزاره سوم " را به محمود معجزه نسبت داد. حالا اهداء این درجه قبل از به وزارت رسیدن الهام بوده یا بعد از آن ، توفیرچندانی نمیکند . مهم این بود که جواب داد .

این شیرزن نه تنها دست از کار نکشید بلکه بعد از مطالعات فراوان در صور فلکی در وب سایت خود با توصیف صورت نورانی رئیس جمهور لقب آیت الله را به ایشان اهدا نمود.

عده ای از منجمین طی نامه ای از خانم الهام درخواست کردند مدل دوربینی که با آن میشود تشعشعات چهره دیگران را مشاهده نمود به طور محرمانه به آنان اعلام کند .شاید از برکت این دوربین ماورائی آنان به کشف سیاره های جدید و عناوین جدید کشوری و لشگری نائل شوند.

 

عده ای بر این باورند که این اقدام همسر الهام نشانه مخالفت وی با اهداء نشان شوالیه به شهرام ناظری از سوی کشورفرانسه است چرا که در نظر وی کسی که دست خالی و بدون اسب و زره میتواند در مجامع جهانی ظاهر شود ، شوالیه تر است.

عده ای از آگاهان ضمن اعلام ارتباط جملات قصار با پیشبرد عناوین شغلی ، به  پست " ریاست تشخیص مصلحت نظام " اشاره کردند که به دلیل 4 بخشی بودن بهتر از وزیر دادگستری 2 بخشی است.

 

اعتماد نوشت : اعطای لقب " آیت الله " با سکوت برخی از نمایندگان روحانی مجلس روبه رو شد.

احتمالا دلیل این سکوت هم این بوده که آنان میدانند طبق روایت از دوچیز باید پرهیزنمود:

 یکی دیوار شکسته و دیگری زن بی حیا !!

                 ----------------------------------------------------------------------

دوصحنه همیشه در ماه رمضون من رو مشمئز میکنه:

یکی  اَخ و تف آقایون روی زمین.

دیگری بوقلمون های معلق پاچه هوای بی سر ، جلوی در حلیم فروشی .

چرا که از این موجود استفاده ابزاری شده و فقط جنبه تزئینی دارد.

 

رکورد بدون عینک

 

 

صفار هرندی با بیان اینکه دولت توقع مردم را بالا برده است گفت : دولت نهم در عرصه خدمتگزاری به رکوردی دست پیدا کرده است که دولت های آینده برای شکستن این رکورد به زحمت خواهند افتاد.

محققین با بیان این نکته که احتمالا صفار هرندی رکود را رکورد خوانده به وی توصیه نمودند قبل از خوانش بیانیه حتما از عینک استفاده نماید

از دید هرندی چه عواملی سبب متمایز شدن دولت نهم از بقیه دولتها شده است ؟

سهمیه بندی بنزین در جایگاههای عرضه بنزین و ایجاد اشتغال در پشت جایگاه ها.

اعلام طرح 99 ساله اجاره زمین برای ساخت مسکن و اجرای طرح افزایش قیمت مسکن در بنگاه ها.

کاهش پنج درصدی خرید گندم در سال جاری و ایجاد اشتغال برای کشاورزان گینه بیساهو.

طولانی شدن مدت دریافت مجوز کتاب.عدم صدور و یا ابطال مجوز برای آثاری که به دلیل بی توجهی دولتهای گذشته ، مفتخر به دریافت مجوز شده اند.

 

در همین راستا معاون فرهنگی وزارت ارشاد گفت: در مواردی ممکن است ممیزان کتاب ما خوب عمل نکرده باشند و کتابی که مشکل قانونی نداشته رابه ناشر ابلاغ کرده که اشکال دارد.در موارد زیاد اشکالات حقیقی و قابل تامل نیست و شاید ناشی از سوء تفاهم باشد.

بدین ترتیب محققین به این نتیجه رسیدند که منظور صفار هرندی این بوده که به غیر از دولت نهم هیچ دولتی قادر نخواهد بود اینقدر سوء تفاهم از خودش خلق کند تا دولت بعدی در حل آنها پدر بیصحابش بیچاره شود.

معاون فرهنگی وزارت ارشاد اضافه کرد: هدف ما تقویت منابع کتابخانه هاست. ما میخواهیم در کتابخانه ها کتابهای خوب قرار بگیرد.

در همین راستا کتاب  "حسنی نگو یه دسته گل    تر و تمیز و تپل مپل " به دلیل شباهت به سرگذشت رئیس دولت نهم کتاب خوب شناخته و معرفی شد.

 

چه میدانستم روزی خیابانهای شهر طولانی و سبدم خالی از هوای کودکی

 

یه کوپه خاک پشت دیوارباغ جمع شده بود که کمک میکرد راحت تر از دیوار بالا برم.

ملینا با تمام وجودش من رو هل میداد تا به شیروونی زنگ زده ای که دور تا دور دیوار باغ کشیده شده بود برسم. دستم رو دراز کردم ، شاخه ای از درخت آلبالو رو گرفتم و خودم رو به بالای دیوار رسوندم. تمام حواسم به لبه های زنگ زده و کج و موج آهن شیروونی بود تا به لباسم گیر نکنه که شاخه درخت شکست ، کنترلم رو از دست داردم و لیز خوردم اون ور دیوار.

صدا از پشت دیوار اومد: چی شد ؟

سرم رو که بالا کردم باغ با تمام درختاش جلوی چشمم ظاهر شد.

 

بعد از ده سال پا به باغی گذاشتم که بخشی از زندگیم در اون خلاصه شده بود.

پا به دنیای کودکی و نوجوانی خودم .

باغ نمرده بود اما پیرو خموده  شده بود .تک تک درختها رو شناختم. همه چیز سرجای خودش بود .

درخت توت پیرکه چند نسل از خانواده ما رو دیده بود، فصل ثمردهیش تمام شده بود، اما گردوها همه رسیده و چیده نشده بودند .

باغ دیگه شاداب نبود . علفهای هرز تمام باغ رو پوشونده بود. با اینهمه مسیر راه آب و جوبها که هیچ ، وجب به وجب باغ رو از خاطر نبرده بودم .

دیگه نه به فکر مار بودم نه جن  . نه از بوته های فلفل خبری بود نه گوجه فرنگی و نه هندونه. آفتاب گردون ها و بلالهایی رو که زمانی در حاشیه راه اصلی کاشته شده بود میدیم که دیگه اثری ازشون نبود.

 پدربزرگ.مادربزرگ .روزهای جنگ و درختهای قلمستونی پشت باغ که بعد از سی سال صاحب پیدا کرده بودند از جلو چشمم نرم گذشتند.

  فقط میدونستم فرصت زیادی ندارم .

دلم میخواست باغ رو با تک تک درختهاش بغل کنم. مثل آدمهایی شده بودم که قاچاقی وارد مملکت خودشون شدند.

 

آلبالوهای پهن شده توی بالکن از آلوچه شدن گذشته ، خشک شده بودند و نشون از این بود که مدت زیادیه که صاحبش به اونجا نیومده. صاحب جدید باغ فقط برای استراحت به اونجا می اومد و توجهی به باغ نمیکرد.

 

 از پله های ساختمون بالا رفتم و از پشت شیشه توی خونه رو نگاه کردم. جا کلیدی و تابلوها هنوز رو دیوار بود. میز صندلیها و تخت خواب هم آشنا بودند. ارزش حمل به تهران رو نداشتند که پدرم همه همونجا گذاشته بود.

فقط چند مبل و یک تلویزیون به اسباب خانه اضافه شده بود.

 

چشمم به درختهای انگوری افتاد که سقف پارکینگ رو پوشونده بود . همه سلیقه پدرم بود که سی سال زحمت اونجا رو کشیده بود. حالا بیشتر به ویرونه شبیه بود.

یکی از شوفاژهای خراب رو بیرون از باغ گذاشته بودند..دلم طاقت نیاورد به کمک اون یک شاخه انگور چیدم . حالا میفهمیدم زمانی قدر همه چیز رو دونستم که دیر شده بود. چقدر ناسپاس بودم .

 

صدای ملینا از پشت باغ اومد : بجنب.

دلم نمی خواست از باغ بیرون برم.

 

              

 

مرگ و زندگی

مدیر عامل بهشت زهرا گفت: ظرفیت بهشت زهرابه عنوان تنها گورستان پایتخت تا پایان سال هشتاد و هفت تکمیل میشود.

نهاد ریاست جمهوری برای حل مشکل احداث گورستانهای جدید درپایتخت با حضور مسئولان شهرداری تشکیل جلسه داد.

شهردار تهران با اشاره به این نکته که در صورت گسترش شعبات بهشت زهرا در شرق و غرب تهران نیمی ازجمعیت ساکن که به شغل بساز بفروشی همت گماشته اند از نان خوردن افتاده و محل درآمد زیرمیزی بعضی از کارمندان شهرداری با اختلال مواجه خواهد شد ، پیشنهاد اصلاح جواز طبقات خانه ابدی از دو به پنج طبقه را در صورت جلسه قید نمود.

 

در همین راستا نهاد ریاست جمهوری برای حل این مشکل اعلام نمود:

 اولویت با شهروندانی ست که زودتر اقدام به مردن نمایند.

 

                  

 

 

سازمان آموزش و پرورش اعلام کرد :در ازاء باسواد نمودن هرشهروند بیسواد درطی دوره سه ماه ، مبلغ پنجاه هزار تومان به فرد تعلیم دهنده تعلق خواهد گرفت.

 

البته این سازمان هنوز مشخص نکرده منظور از باسواد شدن تا چه مقطعی ست ، اما به گفته یکی از آگاهان جایزه آموزش و پرورش تنها شامل کسانی میشود که طی سه ماه موفق به باسواد نمودن یک بیسواد تا مقطع دکترا شوند.

از آنجا که آموزش و پرورش یکی از سازمانهای مستضعف کشور است که کاسه گدایی را ضمیمه کار خود نموده  ، لذا پیش بینی میشود این مبلغ از محل جیب بیسوادان تامین گردد.

 

هایکو

 

  L’e’pouvantail/       مـترســــــک

 

 

 

 

پرنده خوش خیال

لانه میسازد.

روی شانه مترسک.

-------------

 

با پرنده ها

دست به یکی میکند.

مترسک رنجیده از کشاورز.

 

--------

 

Le vent n’y a pas.

L’oiseau n’y a pas.

L’e’pouvantail est soul.

 

 

۸۶/۰۵/۱۵

 

                 

 

* اولین تپشهای عاشقانه قلبم

 

میدانی.....؟

هنوز براندو با نگاه پدرخوانده اش به من نگاه میکند .

 بوگارد خاکستر سیگارش را روی دلم میریزد و آتش میزند.

هنوزهم کلاغهای هیچکاک دور سرم پرواز میکند وتصویر پله های چوبی زیر قدمهایم قرچ قرچ میکند .

 با نگاهی آویزان به در.

درهمهمه سیگار و صندلی که ربطی به لهستان نداشت حل شدم .

 سرد شدم در فنجان قهوه ای که تعبیر نداشت.

روی میزی از زنی که پیشتر نمیدانستمش نوشتم .

 که زندگیش را بیشتر از شعرش زندگی کردم و آغازی شد برای بستن نطفه ای به نام شعر که هی برایم ورد و رجز بخواند تا روی ورقی ، دفتری بدنیا بیاید.

 از اوراد باد . خواب . چکاوک بی آشیان ........

کارعمران بود. صلاحی با " اولین تپشهای عاشقانه قلبم *" .

که فرصتی برایم نماند تا به او بگویم با یک کتاب هم میشود درکافه ای بی پنجره، پنجره ای به یک زندگی بازکرد.

 برای تمام عمر.

نمی دانی.......

من فقط درهمان روزها زندگی کردم  .

بعد با تعبیر گم شدن چتری در خواب، دیگر پاییز را ندیدم .

خلاص .

  

 

*اولین تپشهای عاشقانه قلبم /نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور/به کوشش کامبیز شاپور و عمران صلاحی.

                                      

احمد شاملو به پرویز شاپور :

برو مرد بیدار اگر نیست کس

که دل با تو دارد همان یک نفس

همه روزگارت به تلخی گذشت

شکر چند جویی در این تلخدشت؟

 تو گل جویی ای مرد و ره پر خس است

شکر خواه را حرف تلخی بس است.

                                                                    (۱۳۳۷)

 

امروز مرگ رو شنیدم. از چهار قدمی ما گذشت.