تهران، خداحافظ


برای سفر یک ماه به بلاد کفر مجبور به استعفا از شرکت هستم. حداقل تا مدتی که نیستم کسی جای من این خراب شده را بگرداند. این بار بر خلاف دوبار قبل که استرس استعفا وشروع  کار جدید را داشتم، هیچ خیالم نیست. نه که خیال خیال هم نباشه اما گذشته از اینکه یک تنه نقش مدیر داخلی ، حسابدار، منشی ، اپراتور تلفن ( تلفنچی سابق ) و در یک مورد عکاسی تبلیغاتی شرکت رو در یک سال گذشته داشتم کمی هم احساس فرار میکنم از شرایط امروز تهران...

شرایط امروز تهران برای خودش تبصره و بند زیاد دارد.از ترافیک کلافه کننده شکوهمند مهر گرفته.اینکه آدمها روی هم راه میروند. اگر خودشان تنه نزنند ماشینشان زحمت این کار را میکشد (برخورد نزدیک از نوع سوم با اتول شما) وضعیت نوسان نرخ یورو و دلار گرفته تا نرخ ماست و نان. اینکه قانونها لحظه ایی که نه، ثانیه ایی شده و کار هر روزت شده شماتت خودت  که چرا تعلل کردم، دیروز نرفتم.....دیروز نخریدم......

شرایط امروز تهران یعنی استرس ملموس مردم از فشار تحریم ها، خرید چند برابری مایحتاج اولیه از بیم  هر آنچه به قحطی ختم میشود. یعنی بستن بازار ، منوچهری، فردوسی (یعنی شکر خدا رو به جا آوردن که یک روز قبل از بسته شدن صرافی ها اقدام به خرید دلاری که در سی سال گذشته بالاترین نرخ ممکنه را داشته )

اینکه همسایه دو طبقه بالاتری هر روز راس ساعت هفت انقدر سر کودک هشت ساله اش فریاد میکشد و فحش میدهد و درها را بهم میکوبد که گریه های کودک لابه لای فریادش گم میشود.اینکه همسایه ها انقدر محترم هستند که میدانند پلیس کارهای مهم تری از رسیدگی به شکایتشان دارد ،سکوت میکنند و تحمل.

اینکه دل خوشیها و امیدها کوچک شده و دل نگرانی هر روز بزرگ و بزرگتر....و خلاصه کلی چیزهای دیگر که شاید به تهران هم ربطی نداشته باشد اما قانون طبیعت است که تقصیرها گردن کسی بیفتند.

با این همه با اینکه هنوز یک هفته تا آمستردام راه مانده برای برگشت به خانه لحظه شماری میکنم.