مرگ بازی


همیشه از جایی شروع می شود که انتظارش را نداری.

یک مرتبه به خودت می آیی و می بینی وسط خاطره ای افتاده ای که تمام روزهای گذشته خواسته ای فراموشش کنی.

هرچه با خودت تکرار می کنی که همه چیز تمام شده و دلیلی برای یاد آوردنش وجود ندارد، باز یک روز با بهانه ای حتی کوچک، خودش را از گوشه ذهنت بیرون می کشد و هجوم می آورد به گذر دقیقه های آن روزت.

مرگ بازی/ پدرام رضایی زاده/ نشر چشمه.

بازی ؛ هفت کتابون ؛


 

امروز به همکارم گفتم، سوژه جالبی به ذهنم رسیده که می خوام راجع بهش بنویسم . به خونه که رسیدم یادم افتاد بنگری هوس بازی هفت کتابون (خودم اسمشو گذاشتم) به سرش زده و با نیت هفت تن ،اسم شازده خانوم رو هم برده .دیدم در این میون اگر خبطی از من سر بزنه و کم کاری، فردا در تاریخ بلاگها ثبت خواهد شد .

لذا به نشانه تسلیم و به عنوان مقدمه می نویسم که :

معمولا وقتی پای معرفی های این چنینی در میان باشد، آدمی( منظورم همین جماعت وبلاگ نویس است) بر این باور می شود که باید به بالای منبر رفته و چهارزانو نشسته و اعلام کند که :

 بله بچه های عزیز. من کتاب زیاد خوانده ام. در حد خیلی. اگر قرار باشد به شما اعلام کنم که چقدر باکمالاتم می گویم که فلان کتاب خوب است.حتما بخوانید آن هم در ده جلد و کتاب دیگری هست که من خوانده ام و شما هم بخواند که برای شعورتان خوب است در چهارده جلد و.....و.....   تا به جماعت مشتاقی که از هم اکنون پشت در کتابفروشی ها برای آنچه شما معرفی کرده اید، صف بسته اند بگویید که چه کسی هستید ،چرا که کتابهای مهمی را معرفی کرده اید.

اما باید بنویسم که اینها همش تخیلات است که اگر کتاب صد صفحه ایی هم به دوستان معرفی کنید چیزی از وجنات شما کسر نمی شود، همینطور با معرفی کتابی به ابعاد بک وزنه بردار هم چیزی به اعتبار شما در نزد خواننده افزوده نخواهد شد.

هدف چیز دیگریست. باشد که پند گیرید.

هفت کتابی که اخیرا با آنها دست و پنجه نرم شده و احیانا نیمه کاره رها شده را حضور انورتان معرفی میکنم.

باشد که نورانی شوید.

 

صید قزل آلا در آمریکا/ریچارد براتیگان/ترجمه:پیام یزدانجو   به گمانم ایراد از ترجمه بود که از کتاب هیچ خوشمان نیامد یا شاید فضای به شدت غالب وسترن بود. هر چه بود کتاب نیمه کاره به کتابخانه سپرده شد.

 

به سلامتی خانم ها (100 داستان کوتاه طنز)/ چخوف       به آتش یرآب نازنین گفتم که بعد از مطالعه کتاب حتما درباره نحوه ترجمه اش با او صحبت میکنم .اما در حال حاضر تنها مقدمه مترجم را خوانده ام.آنهم دوبار!!

اما هرچه هست نام کتاب چیزیست در مایه های دم شما گرم که آدمیزاد خوشش می آید.

 

تقسیم /پیرو کیارا/مهدی سحابی        فوق العاده بود. مردی که به طور همزمان با سه خواهر روابط حسنه ایی داشته. سوژه جالبی بود در نوع خودش.

 

1984/ جورج اورول/حمیدرضا بلوچ    فکر میکنم برای هر ایرانی لازم باشد این کتاب را بخواند. بهترین و تاثیر گذارترین کتابی که در امسال خواندم.

 

بهشت خاکستری/ عطا الله مهاجرانی  ..... خیلی خوب بود.

 

 فعلا اسم ندارد / احمد غلامی    کلاً داستانهای کوتاه احمدغلامی چیز دیگریست و شبیه جنس داستانهای احمد محمود. احمد غلامی سردبیر ضمیمه اعتماد هم بود...............اعتمادی که چند روز پیش توقیف شد.

 

و اما " چسب زخم" / ابراهیم رها    که هفته گذشته توسط حوض نقره  چاپ شده که مجبور شدم به خاطرش دوبار به دارینوش عزیز که همیشه در حق من لطف داشته مراجعه کنم.

به قول ابراهیم رها " در زندگی زخم هایی هست که آدم نمی تواند جایش را به کسی نشان دهد! به همین دلیل رویش چسب زخم میزند."

 

اما گاهی زن بودن- پرنسس جنی - خیانت –قهوه و سیگار-کارگاه نمد مالی- یادداشتهای یک دلقک و زرشک پلو با کچاب به ادامه این داستان دعوت شدند.


-----

از امکانات جدید بلاگ اسکای استفاده می کنم و در اینجا موزیکی با نام Rain Dancer با پیانوی David lanz که اغلب در این شبهای بارونی گوش می دهم رو  می گذارم.

سرزمین گوجه های سبز


سرزمین گوجه های سبز

نویسنده: هرتا مولر
مترجم: غلام حسین میرزا صالح
انتشارات: مازیار
چاپ اول:۱۳۸۰:


.......چند روز پس از آنکه لولا خودش را حلق آویز کرد، در اجلاس ساعت چهار بعد ازظهر سالن بزرگ، لولا را از حزب و دانشگاه اخراج کردند. صدها نفر در سالن حضور داشتند. یک نفر در پشت میز خطابه گفت : او همه ما را فریب داد. او لیاقت این را ندارد که در کشور ما، دانشجو شمرده شود و یا عضو حزب ما باشد. ما نفرت خود را از این کار جنایتکارانه او اعلام می داریم و آن را محکوم می کنیم. اقدام او باعث انزجار عمومی در سراسر کشور شده است. همه کف زدند. آن شب یکی از دخترهای اتاقک خوابگاه گفت که بغض گلوی همه را گرفته بود، اما چون دانشجویان حق نداشتند گریه کنند، به جای آن همگی، دست مفصلی زدند. هیچ کس جرات نکرد به عنوان اولین نفر، دیگر دست نزند.بیشتر افراد حاضر می خواستند دیگر دست نزنند، این را می شد از صدای ناهماهنگ دست ها در سالن فهمید، اما وقتی آن چند نفر بار دیگر شروع به دست زدن کردند، بقیه نیز ادامه دادند. بالاخره وقتی که ریتم واحدی مانند صدای کوبیدن کفشی بزرگ بردیوار، به گوش رسید، سخنران دستش را برای برقراری سکوت بالابرد…..  مادر همیشه می گفت هروقت زندگی غیر قابل تحمل شد، گنجه ات راتمیز کن این کار باعث می شود دلواپسی از دست ات بریزد بیرون، خود او گاهی سه روزتمام را صرف تمیزکردن گنجه اش می کند اما انگار گنجه تمیز شدنی نیست!

---------

پشت جلد کتاب "سرزمین گوجه های سبز" آمده است: این کتاب، سرگذشت گروهی دانشجوست که هریک در اوج رژیم خفقان‌آور نیکلای چائوشسکو، ولایت فلاکت‌زده‌ی خویش را به امید زندگی و آینده‌ای بهتر ترک می‌گویند و به شهر می‌آیند؛ اما آمال و آرزوهای حال و آینده‌شان در شهری بر باد می‌رود که مصیبت‌بارتر از ولایتشان، تحت سیطره‌ی دیکتاتوری خون‌آشام به خود می‌پیچد.

کتاب سرزمین گوجه های سبز، نمادی از خفقان است. رمان روایت ِ بی‌کاری، ناکامی، ترس، بازجویی، فرار و مرگ است."هرتا مولر" نسلی سوخته را به تصویر می کشد که حتی زندگی خصوصی شان نیز زیر ذره بین است و تمامی میله ها و حصارهای محیط را با واژگانی خارق العاده بیان می کند.

در سال گذشته  (2009) "هرتا مولر" از سوی آکادمی نوبل شایسته دریافت این جایزه شناخته شد. آکادمی سوئدی نوبل در حالی این جایزه را به هرتامولر اهدا کرد که کمونیسم بیستمین سال سقوط خود را سپری می‌کند . وی از جمله نویسندگانی‌ست که جنایات و فجایع دیکتاتورهای کمونیست کشورش و به خصوص دیکتاتوری نیکلای چائوشسکو را به تصویر کشیده است.  کتاب سرزمین گوجه های سبز، در زمینه ی ادبیات سیاسی نوشته شده و از جمله جوایز آن جایزه ادبی ایمپک دوبلین و کلایست (بزرگترین جایزه ادبی آلمان) است.

---------

هرتامولر در سال ۱۹۷۳ در میان کشور رومانی به‌دنیا آمد. گفته میشود که این نویسنده "وقایع‌نگار زندگی در نظام دیکتاتوری" است. او کودکی خود را زیر سلطه دیکتاتوری چاوشسکو گذراند و اغلب آثار ادبیش نشات گرفته از تجارب تلخ آن دوران است .با ترجمه آثار هرتا مولر به بیش از بیست زبان و دریافت جایزه ادبی نوبل، اینک او به یکی از ستون های عمده در ادبیات جهان مبدل شده است.

سرگذشت کتابخوانی من

         

 

واقعیتش اصلا به خاطر ندارم اولین کتابی که خوندم چی بود اما خوب یادمه از وقتی که سواد دار شدم توی اتاقک روی پشتبام که حکم انباری دوم مامان را داشت ، دنبال کتاب داستان میگشتم. شاید به همین خاطره که الان نصف بیشترخوابهام  حول محوره پشت بامه.

اما خوب که فکر میکنم در حفاری های بعمل آمده از ذهنم کتابی بدست می آید به نام خرس تنبل که جزء اولین هاست.

سوم –چهارم دبستان هفته ایی دو-سه بار به کانون پرورش فکری در خیابان فخرالدوله میرفتم.همونجا بود که برای اولین بار هوشنگ مرادی کرمانی رو دیدم و با کتاب خمره آشنا شدم. واقعا کتاب شیرینی برای اون روزهای من بود.

از اونجایی که تمام اهل خانواده کتابخون بودند در هر کتابی سرک میکشیدم.شاید به همین خاطر  خیلی زود وارد حوزه بزرگسالان شدم. 

 

سالهای آخر دبستان با بیست هزار فرسنگ زیر دریا به ژول ورن علاقه مند شدم و تمام کتابهاشو خوندم.همین طور پیرمرد و دریا اثر همینگوی.

خوب یادم می آد یه روزیه کتاب که توی کارتن در راه پله پشتبام خاک میخورد پیدا کردم که در مورد اغفال و تجاوز به دخترها بود. آشنایی با حقایق و خشونت چیز وحشتانکی بود. ترس همه وجودم رو گرفته بود.اثر خوبی روی ذهنم نگذاشت .اسمش را به خاطر نمی آورم.

دوران راهنمایی اوج شهرت ذبیح الله منصوری بود.یادمه یک بار که به خاطر سرماخوردگی به دکتر مراجعه کردم نمیدونم چی شد که ازم پرسید چه کتابی میخونی. گفتم : سینوهه پزشک مخصوص فرعون.   مرتیکه..... دعوام کرد که این ها زوده برای شما.بعد شروع کرد انتقاد از منصوری که کتاب سی صفحه ایی رو میکنه سیصد صفحه.راست میگفت اما حالا میفهمم که وجود این مترجم در اون روزها خیلی ها رو کتابخون کرد.

دوران دبیرستان از اولین دوست پسرم کتاب دختر عموی من راشل اثر دافنه دو موریه رو کادو گرفتم .گاهی دلم میسوزه چرا صفحه اولش رواز ترس پاره کردم.

سرآزمایشگاه فیزیک و شیمی در مدرسه کتاب اتوبوس و پنجره فهیمه رحیمی رو میخوندم  همین طور کتاب پر دانیال استیل.

متاسفانه حافظه خوبی برای به یاد سپردن اسامی کتابها ندارم برخلاف موضوع کتاب و اتفاقات اون که خیلی خوب به خاطرم می مونه.

سالهای آخر دبیرستان به دلیل گرایش و علاقه خاصی که به سیاست داشتم بیشتر وقتم به کتابهای زیرزمینی باقی از دوران انقلاب که اغلب نویسنده مشخصی نداشت سپری شد. بعد از اون هرچه کتاب در رابطه با دکتر مصدق بود را مطالعه کردم از جمله کتاب دکتر محمد مصدق اثر محمود ستایش .

از شریعتی فقط یک کتاب خوندم: یک جلوش تا بی نهایت صفرها. سوسن شریعتی صفحه اولش برام نوشت : به امید فردای روشن....

دوران دانشگاه به دلیل تحصیل زبان فرانسه با نویسندگان فرانسوی زبان مثل کامو آشنا شدم. کتاب طاعون رو تا جایی خوندم که یک روز یک موش مرده در گوشه خیابان دیدم .احساس کردم همه جا رو طاعون زده میبینم.نیمه کاره رها کردم به امید اینکه یک روزی باقی اش را ادامه بدهم که بعد از گذشت سالها فرصتش بدست نیومده هنوز.

همون روزها که مجبور بودیم خودمان کتابها را ترجمه کنیم یک بار دیگر شازده کوچولوی اگزو پری رو با دقت خوندم و تازه متوجه شدم برخلاف تصورم کتابیست که ظاهری ساده ولی باطنی عمیق دارد. 

 Les homes n’ont plus d’amis.si  tu veux un ami, apprivoise-moi!

 

روزی که کتاب اولین تپش های عاشقانه قلبم را بعنوان منبع تحقیق از کتابفروشی دارینوش میخریدم هرگز فکرشم نمیکردم که این کتاب باعث تغییر مسیر زندگی من به سمت ادبیات بشود.روح عمران صلاحی شاد.

مجموعه شعر رنگهای رفته دنیا از گروس عبدالملکیان را بیشتر از ده بار به خاطر متفاوت بودنش خواندم.نه به این خاطر که زمانی شاگردش بودم .

بعدها وقتی نامه ها و نشانی کنار سیگارو یک فنجان قهوه همدم من بود تصورش رو هم نمیکردم که روزی بشم شاگرد سید علی صالحی .

رمان بار هستی اثر میلان کندرا رو به عنوان رشوه از یکی از همکارانم گرفتم که فوق العاده بود.همین طور باید بگم که نسبت به کتاب انجیرهای سرخ مزار و نویسنده اش محمد حسین محمدی ارادت خاصی دارم.

عاشق کتابهای احمد محمودم  علی الخصوص رمان همسایه ها که مربوط به دوران ملی شدن صنعت نفت در جنوب کشور است.از مجموعه ده جلدی کلیدر فقط یک جلدش رو خوندم.

به عقیده من کتاب میتونه انقدر تاثیر گذار باشه که به زندگی  آدمها جهت بده  .

اما این روزها اصلا حوصله خوندن کتاب ندارم و کتابهایی مثل تخم مرغ های شوم ، رمانهای احمد محمود ، خدمت و خیانت روشنفکران و کلی کتاب هست که یا نصفه مونده یا فرصت نگاه انداختنش هم پیدا نشده ولی بدون اغراق میگم که یکی از بهترین هدایا برای من کتاب بوده و تونسته هیجان خاصی بهم بده.

آقا ، لطفا یکی این میکروفون رو از من بگیره......آدم وقتی میخواد از خودش داد و سخن بده وقت کم می آره.

ممنونم از جا سیگاری که دعوتم کرد به این بازی و من از دکتر سیاوش کاویان ، دفترچه ممنوع ، فریاد بی صدا و کارگاه نمد مالی دعوت میکنم  تا بنویسند و بخوانیم که چه خواندند در بازی ((سرگذشت کتابخوانی من)).

                             

 

چارلز بوکوفسکی

 

بعضی آدم ها

انگار فقط برای تلف کردن عمرشان

هرروز

زاده می شوند.   

 

"بازسرایی ترانه های چارلز بوکوفسکی"

"سید علی صالحی- افشین هاشمی"

"انتشارات ابتکار نو"

کبریت خیس

 

کبریت خیس ( مجموعه شعر )

عباس صفاری

انتشارات مروارید

چاپ دوم/ سال 1386/ تیراژ1100 عدد/ قیمت 1500

 

 

IN A STATION OF METRO

 

لازم نیست دنیا دیده باشد

همینکه تو را خوب ببیند

دنیایی را دیده است.

 

....از ملیونها سنگ همرنگ

که در بستر رودخانه بر هم می غلتند

فقط سنگی که نگاه ما بر آن می افتد

زیبا میشود.

تلفن را بردار

شماره اش را بگیر

و ماموریت کشف خود را

در شلوغ ترین ایستگاه شهر

به او واگذار کن.

 

از هزاران زنی که فردا

پیاده میشود از قطار

 یکی زیبا

و مابقی مسافرند.

 

 

ید الله رویایی در باره عباس صفاری اینگونه مینویسد :

شاعران خوب کم اند. صفاری را دوست دارم از همین گروه بدانم، با ( ترین) یا بی ( ترین ) خودش   می داند.

همینکه متعلق به گروه ( کم ها ) باشیم حرف کمی نیست.

 

از یاد رفتن

 امشب " از یاد رفتن " را به زمین گذاشتم.

روایت "سید میرک شاه آغا" و رادیوی بی باطری اش که آن را پت کرده تا مبادا بگیرندش.

که دو روز میشود از دنیا بی خبر مانده است.دو  روز میشود خبر ندارد در کابل چی گپ شده و یا از قندهار چه فرماندهایی صادر شده است.

روایت کلاشینکوف ، مزار و دکانهایی که بسته یافت.

 دروازه جمهوری که هر دوره عکس کسی بالای آن بود و حالا هیچ عکسی بالای آن نیست.

و جوانکی که پسان ها احولش از ایران آمده بود. بی خبر ....بی خداحافظی .

 

جائی که طالب هایش  لنگی های سیاه ، ازارهای کشال و خشتکهای دبه ای ندارند که یکدست سبز هستند . که تحویلت میدهند حتی اگر سلاح نداشته باشی . اگر هم زن باشی.

 

محمد شاه ترکار فروش هم نمیدانست راهی را که میرود ، درکنار دیوارهای نیمه خراب قدم بر میدارد . دیوارها ی آن پخچ شده و ریخته اند که دیگر سایه یی ندارند.

و مردمش سالهاست پیچ رادیوی کهنه شان را چرخانده و  خاموش کرده اند.

با اینهمه " سید میرک شاه آغا " خوب میداند سیل که بیاید استخوانهای زیادی را با خود از خاک بیرون خواهد کشید.

 

" از یاد رفتن" محمد حسین محمدی ، نشر چشمه

 

بادبادک باز

                                           

بعد از" انجیرهای سرخ مزار" ، رمان " باد بادک باز " توجه من رو به خود جلب کرد.

جالب اینجاست که هر دو کتاب متعلق به ادبیات افغانستان میباشند با این تفاوت که انجیرهای سرخ مزار به زبان فارسی و بادبادک باز به زبان انگلیسی نوشته شده است اما به دلیل همزبانی ایران و افغانستان و مشترکات فرهنگی ، در ایران با استقبال خوبی رو به رو شده است.

 

خالد حسینى درباره اینکه چرا رمان اش را به انگلیسى نوشته است، مى گوید: از یک سو نوشتن به انگلیسى برایم راحت تر بود و از سوى دیگر، مى خواستم این کتاب مخاطبان بیشترى داشته باشد و آن دسته از مردم جهان که تصویر درستى از افغانستان ندارند، با خواندن چنین اثرى کشورم را بهتر بشناسند.

 

ادبیات مهاجر به هر زبان و مکانی که نقل شود پر از حس دلتنگی است و بادبادک باز هم از این مقوله مجزا نیست. رنج و دلتنگی آمیخته با خفقان ، حکایت طالبان و در به دردی یک خانواده ثروتمند و شروع زندگی محقرانه در آمریکا در بادبادک باز صادقانه و بی پرده عنوان میشود.

 به عقیده من یکی از عواملی که سبب موفقیت گسترده این کتاب شده روان بودن نوشتها به دور از شعارزدگی است و اینکه نویسنده مستقیم به جنگ اشاره نمى کند و از سویى مقاومت را هم نفى نمى کند. شاید از این نظر بتوان نگاه او را به جنگ با نگاه ولفگانگ برشرت مقایسه کرد.

 

ایزابل آلنده در توصیف این کتاب میگوید : عشق ، افتخار، گناه ، ترس ، رستگاری و....این کتاب برایم آنچنان تاثیر گذار بود که تا مدتها هر چیزی که بعد از آن میخواندم بی روح به نظرم میرسید.

 

بادبادک باز یا به روایت افغانی اش کاغذ باد باز ،حکایت سرگشتگى انسان. تعصب ها، کج اندیشى  و نگاه بیمارگونه و نژاد پرستانه که حاصل فشار استعمار است که همه و همه در نگاه یک افغان جاى مى گیرند و قصه مى شوند. درگیرى که هنوز هم که هنوز است در قرن بیست و یکم سایه اش بر سر مردم رنج کشیده و ستمکش باقى مانده است.

در راستای تحریم نظرات بی اساس ، نوشته های شما تنها توسط نویسنده خوانده میشود.

معرفی کتاب سمفونی سپیده دم

 

طرفه سه گانه ماهور

 

شب اول :

عروسکش را هم با خودش برده بود،

دختر کم سن و سال حجله مجبور.

 

شب دوم :

بیوه بازمانده از هجرت هفتم

درگاه خانه را محکم

کلون میکند،

وقت غروب

رد پای مردی بر برف دیده بود.

 

شب سوم:

سه و ماه و دو روز است

نوه کوچکش را ندیده است مادربزرگ،

دوباره به حضرت حافظ نگاه میکند،

راه خراسان خیلی دور است.

 

(سمفونی سپیده دم/ تازه ترین مجموعه شعر منتشر شده از سید علی صالحی )

انجیرهای سرخ مزار

                                                

 

مجموعه داستان " انجیرهای سرخ مزار " نوشته محمد حسین محمدی، یکی از مجموعه داستانهای مطرح سال 83 به شمار میرود که تاکنون جوایز زیادی نصیب خود کرده و به عنوان بهترین مجموعه داستان ازنگاه بنیاد گلشیری شناخته شد.

این کتاب آیینه ای است ازافغانستان با عنصر غالب جنگ و تاثیری که جنگ بر روند زندگی شخصیتهاباقی میگذارد .افغانستانی که شاید هیچوقت اینقدر خوب شناسانده نشده بود.

محمد حسین محمدی از جمله نویسندگان افغانی است که که در مفصل نسل اول و دوم داستان نویسی مهاجرت ایستاده و در داستانهای خود به مقوله جنگ و توابع آن میپردازد اما به جای باورهای ایدئولوژیک به جنگ و اصرار به تقدس کشیدن جنگ ، نگاهی انسانی و به دور ازهرگونه شعارزدگی و تحمیل باید ها و نبایدها به خواننده دارد که از نقاط قوت دیدگاه نویسنده به شمار میرود.

نویسنده با استفاده ازچند زاویه دید یا زاویه دید تازه به جذابیت و بار تکنیکی روایت داستانهایش افزوده است.به عنوان مثال در داستان " مردگان " که یکی از بهترین داستانهای کتاب به شمار میرود یک روایت ثابت از زبان سه شخصیت مجزا عنوان میشود که در بند اول این داستان با راوی مواجه هستیم که کشته شده است. استفاده از شگرد فرمی خاص در خلق این داستان نوعی ناگریز بودن را به خواننده منتقل میکند و آنچه اتقاق میافتد گاهی طوری جلوه میکند که تنها چیزی است که میتوانسته اتفاق بیفتد.

 

جنازه هایمان را از بین چاه کشیدند و همراه خودشان بردند .  

بعد از چند روز ،پای که روی مان مانده شد ، بیدار شدیم.

گفتم : "مارا یافتند ."

پدر گفت : " آسوده بودیم ، باز جنجال شد."

کاکایم گفت : " ها ، مارا یافتند."

پدر دوباره گفت :" نمیفهمند که مرده ها را نباید بیدار کنند."

گفتم : " ما نمردیم ، ما کشته شدیم."

کاکایم خنده کرد، درست مثل وقتی که هنوز زنده بود و خنده میکرد.

 

در داستان "کنچینی " با زاویه دید تک گویی با مضامین تازه و تا حدودی جسارت آمیز از زندگی یک روسپی که در موقعیت خاص جنگی گرفتار آمده میپردازد.راوی با دیدی بی طرف و به دور ازهرگونه باور اجتماعی تنها به ذکر واقعه بسنده میکند.

 

    آن روز چهارشنبه بود.رفته بودم روضه سخی.یک چادر کهنه سرکرده بودم.قصدم بود که در روضه گدای گری کنم. چند ساعت گردگرد روضه سخی جان چرخک زدم.

دستم را دراز نتوانستم.کی به گدای گری پول میدادند. کلگی در غم خود بودند.

مانده و کوفته طرف خانه میرفتم.در خیابان اصلی که میگذشتم،جوان تفنگ به شانه ای طرفم چشمک و ایلمک کرد.توجه نکرده راهم را گرفته رفتم.باز طرفم اشاره کرد و جیب واسکتش را نشانم داد.پر از ده هزاری های قات ناشده بود.شکمم به پشتم چسبیده بود.احساس ضعف کردم.

پهلوی دکانی ایستاده شدم و چشمی چادری ام را بالا زدم....

 

آنچه پیش روست شناساندن افغانستان در میان غبار جنگ به مخاطب است .در این کتاب درونیت شخصیتها ، عواطف و هر آنچه که یک انسان دارد درموجی از انفجار دود میشود و جز خاکستر چیزی از آن باقی نمی ماند اما در پس این حرکت هنوز زندگی با تمام ابعادش جریان دارد.

انجیرهای سرخ مزار با تمام نقاط قوت و ضعف خود سند محکمی برای ادبیات و هنر داستانویسی افغانستان است و نمونه خوبی از داستان نویسی زبان فارسی به شمار میرود.

                             ---------------------------------------------

انجیرهای سرخ مزار در ۱۳۵ صفحه توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.