بی عنوان...

 

دوره های زندگی ، مثل پیاز لایه به لایه به زندگی ما اضافه میشن .

در هر دوره از زندگی ما آدمهای خاصی وارد میشن و خاطره ای شیرین از خود به یادگار میگذارند و  در دوره بعد جای خودشون رو به آدمهای دیگه ای میدن.گاهی وقتها دلمون برای لایه های کهنه و آدمهایی که متعلق به دوران خاصی بودند تنگ میشه .

بعد که وارد هزارتوی تارعنکبوتی ذهن میشیم ،میبینیم دلتنگی ما برای لایه های کهنه نیست  این شیرینی خاطرها هستند که مزشون رو به زیر زبون ما میکشونند.

سیب و گندم...........

 

خیالت را راهت کنم

تقصیر سیب نیست

حتی فکرکنم آن وقتها هم تقصیر گندم نبود.

یکدنگی آدم بود.

اینجا منظورم حواست.............

*(گوشه ای از شعر رسول رخشا که خیلی به دلم نشست)

خیابان هنر.

چه خبر بود امروز عصر خیابون میرداماد.

گه گاهی شهرداری غرفه هایی برای ارائه کارهای دستی و غیره به هنرمندان اختصاص میده اما اینبار یه کم فرق میکرد . یه جورایی آدم رو به یاد پاریس مینداخت.

توی پیاده رو جمعیت زیادی دیده میشد که به دیدن هنرمندانی اومده بودند که مشغول خلق اثر بودند. هیچکدوم از کارها فروخته نمیشد فقط برای آشنا شدن مردم با نحوه خلق یک اثر بود.

این میون فقط بازار کسب و کار طراحی از چهره داغ بود.

مثل اینکه قرار شده هر چهارشنبه یک خیابان تحت عنوان "خیابان هنر " به این کار اختصاص پیدا کنه.

                     

                     

                   

                   

                  

                 

                

                

   همینطور که مشغول قدم زدن بودم صحنه ای توجهم رو جلب کرد.پسری از چهره یک دختر فال فروش طرح میکشید.نتونستم از کنارش بی تفاوت بگذرم.فقط حیف که دستم کمی لرزید.