نوروز مبارک

               


                 سالها پیش، نوروز جوردیگری بود.

                 دلخوشی هایمان رنگی بود، سبزه هایمان سبزتر و عیدی هایمان پربرکت.

                 طولی نکشیده فهمیدیم که نوروز را هرچه هم سرخاب زنیم ، باز رنگی به

                 رخسار ندارد.

                 سال به سال شد دریغ از پارسال.

                 یعنی دلخوشی هایمان کوچکتر، تنهایمان بزرگتر و صداقتهایمان کمرنگ تر.

                 همه چیز شد مجازی. ازهفت سین تا تبریکهای کپی پیست شده نخ نما.

                 انگار پیله های شهر زودتر از بهاری که از راه نرسیده، متورم شده و سالی            

                 که در راه مانده باز آبستن نوزادیست علیل.


                 با اینهمه فراموش می کنیم گاهی ، کنار سفره تحویل سال، کسی است

                 بزرگتر از آنچه به تصویر درآمده، تسلی بخش، که از لطفش،

                سبزه هایمان سبز، دلخوشی هایمان رنگی تر و تنهایمان کوچکتر خواهد شد.


                 نوروزتان مبارک / دلتان خوش.

                 فائزه


N سال پیش در چنین روزی شازده خانوم متولد شد


 

درست به خاطر دارم چند سال پیش از رادیو برنامه ایی پخش می شد به این صورت که بعد از نواخته شدن چند زنگ که به صدای ناقوس شبیه بود، مجری با صدای زمختش ( که هنوز ساز صدایش در گوشم مانده ) اعلام می کرد که مثلاً : سی صد سال پیش، در چنین روزی مصادف با....برابر با.... مظفرالدین شاه با خرش از روی پلی گذشت و تو بیشتر از اینکه بخواهی فکر کنی چه بلایی بر سر تاریخ آمده به این فکر میکنی که س ی ی ی صد سال پیش.....

حالا شده حکایت ما که اعلام می کنیم :

N  سال پیش در چنین روزی ، مصادف با روز جهانی نسوان ، شازده خانوم متولد شد.

 ( در اینکه شازده خانوم نامی مستعار است و اینکه تاکنون هم بلایی بر سرتاریخ نیاورده هیچ شکی نیست).

و این صدای زنگ مدام در گوشم تکرار می شود که عمر چقدر زود می گذرد. این خر ما کی از پل می گذرد؟!

 

             

پ.ن: مثل سالهای گذشته از همه دوستان به خاطر ابراز لطف و محبتشان تشکر میکنم.امیدوارم فرصت جبران برایم فراهم شود.

بازی ؛ هفت کتابون ؛


 

امروز به همکارم گفتم، سوژه جالبی به ذهنم رسیده که می خوام راجع بهش بنویسم . به خونه که رسیدم یادم افتاد بنگری هوس بازی هفت کتابون (خودم اسمشو گذاشتم) به سرش زده و با نیت هفت تن ،اسم شازده خانوم رو هم برده .دیدم در این میون اگر خبطی از من سر بزنه و کم کاری، فردا در تاریخ بلاگها ثبت خواهد شد .

لذا به نشانه تسلیم و به عنوان مقدمه می نویسم که :

معمولا وقتی پای معرفی های این چنینی در میان باشد، آدمی( منظورم همین جماعت وبلاگ نویس است) بر این باور می شود که باید به بالای منبر رفته و چهارزانو نشسته و اعلام کند که :

 بله بچه های عزیز. من کتاب زیاد خوانده ام. در حد خیلی. اگر قرار باشد به شما اعلام کنم که چقدر باکمالاتم می گویم که فلان کتاب خوب است.حتما بخوانید آن هم در ده جلد و کتاب دیگری هست که من خوانده ام و شما هم بخواند که برای شعورتان خوب است در چهارده جلد و.....و.....   تا به جماعت مشتاقی که از هم اکنون پشت در کتابفروشی ها برای آنچه شما معرفی کرده اید، صف بسته اند بگویید که چه کسی هستید ،چرا که کتابهای مهمی را معرفی کرده اید.

اما باید بنویسم که اینها همش تخیلات است که اگر کتاب صد صفحه ایی هم به دوستان معرفی کنید چیزی از وجنات شما کسر نمی شود، همینطور با معرفی کتابی به ابعاد بک وزنه بردار هم چیزی به اعتبار شما در نزد خواننده افزوده نخواهد شد.

هدف چیز دیگریست. باشد که پند گیرید.

هفت کتابی که اخیرا با آنها دست و پنجه نرم شده و احیانا نیمه کاره رها شده را حضور انورتان معرفی میکنم.

باشد که نورانی شوید.

 

صید قزل آلا در آمریکا/ریچارد براتیگان/ترجمه:پیام یزدانجو   به گمانم ایراد از ترجمه بود که از کتاب هیچ خوشمان نیامد یا شاید فضای به شدت غالب وسترن بود. هر چه بود کتاب نیمه کاره به کتابخانه سپرده شد.

 

به سلامتی خانم ها (100 داستان کوتاه طنز)/ چخوف       به آتش یرآب نازنین گفتم که بعد از مطالعه کتاب حتما درباره نحوه ترجمه اش با او صحبت میکنم .اما در حال حاضر تنها مقدمه مترجم را خوانده ام.آنهم دوبار!!

اما هرچه هست نام کتاب چیزیست در مایه های دم شما گرم که آدمیزاد خوشش می آید.

 

تقسیم /پیرو کیارا/مهدی سحابی        فوق العاده بود. مردی که به طور همزمان با سه خواهر روابط حسنه ایی داشته. سوژه جالبی بود در نوع خودش.

 

1984/ جورج اورول/حمیدرضا بلوچ    فکر میکنم برای هر ایرانی لازم باشد این کتاب را بخواند. بهترین و تاثیر گذارترین کتابی که در امسال خواندم.

 

بهشت خاکستری/ عطا الله مهاجرانی  ..... خیلی خوب بود.

 

 فعلا اسم ندارد / احمد غلامی    کلاً داستانهای کوتاه احمدغلامی چیز دیگریست و شبیه جنس داستانهای احمد محمود. احمد غلامی سردبیر ضمیمه اعتماد هم بود...............اعتمادی که چند روز پیش توقیف شد.

 

و اما " چسب زخم" / ابراهیم رها    که هفته گذشته توسط حوض نقره  چاپ شده که مجبور شدم به خاطرش دوبار به دارینوش عزیز که همیشه در حق من لطف داشته مراجعه کنم.

به قول ابراهیم رها " در زندگی زخم هایی هست که آدم نمی تواند جایش را به کسی نشان دهد! به همین دلیل رویش چسب زخم میزند."

 

اما گاهی زن بودن- پرنسس جنی - خیانت –قهوه و سیگار-کارگاه نمد مالی- یادداشتهای یک دلقک و زرشک پلو با کچاب به ادامه این داستان دعوت شدند.


-----

از امکانات جدید بلاگ اسکای استفاده می کنم و در اینجا موزیکی با نام Rain Dancer با پیانوی David lanz که اغلب در این شبهای بارونی گوش می دهم رو  می گذارم.

تقدیر


تقدیر به روسپی جوانی می ماند/ با کفشهای قرمز/ با لبخندی پرمعنا./


تو را می کشاند/ هر جا که خواست.