THE MAGDALENE SISTERS

           

                                 

 

خواهران مگدالن ساخته " پیتر مولان " فیلم تاثیر گذاریست که قادر به درگیری ذهن بیننده (حتی برای چند روز) با قصه فیلم  است. فیلم تکان دهنده و تا حدی آزار دهنده از حقایق یک جامعه بسته و مذهب زده و به شدت مرد سالار.

داستان رستگاری اجباری کسانی که ازنظر یک جامعه اصطلاحاً خشکه مقدس گناه کارشناخته شده اند و مثل همیشه نک این پیکان به سمت زنان نشانه رفته است. قصه زنانی که برای تطهیر و رسیدن به بهشت، بازیچه دست راهبگان میشوند و آنان که میگریزند به بدترین شکل تنبیه میشوند.

حکایت پایداری در برابر درد و رنج تا رسیدن به آزادی برای آنهایی که از طبیعی ترین حق یک انسان محروم  مانده اند.

همزاد پنداری مخاطب ایرانی با سوژه اصلی و بسیاری از سکانس های فیلم باعث میشود که با اشتیاق بیشتری " خواهران مگدالن " را دنبال کند.

دیدن این فیلم را نمیشود به متحجرین و خرافه پرستان و مذهب زدگان توصیه کرد.

سرگذشت کتابخوانی من

         

 

واقعیتش اصلا به خاطر ندارم اولین کتابی که خوندم چی بود اما خوب یادمه از وقتی که سواد دار شدم توی اتاقک روی پشتبام که حکم انباری دوم مامان را داشت ، دنبال کتاب داستان میگشتم. شاید به همین خاطره که الان نصف بیشترخوابهام  حول محوره پشت بامه.

اما خوب که فکر میکنم در حفاری های بعمل آمده از ذهنم کتابی بدست می آید به نام خرس تنبل که جزء اولین هاست.

سوم –چهارم دبستان هفته ایی دو-سه بار به کانون پرورش فکری در خیابان فخرالدوله میرفتم.همونجا بود که برای اولین بار هوشنگ مرادی کرمانی رو دیدم و با کتاب خمره آشنا شدم. واقعا کتاب شیرینی برای اون روزهای من بود.

از اونجایی که تمام اهل خانواده کتابخون بودند در هر کتابی سرک میکشیدم.شاید به همین خاطر  خیلی زود وارد حوزه بزرگسالان شدم. 

 

سالهای آخر دبستان با بیست هزار فرسنگ زیر دریا به ژول ورن علاقه مند شدم و تمام کتابهاشو خوندم.همین طور پیرمرد و دریا اثر همینگوی.

خوب یادم می آد یه روزیه کتاب که توی کارتن در راه پله پشتبام خاک میخورد پیدا کردم که در مورد اغفال و تجاوز به دخترها بود. آشنایی با حقایق و خشونت چیز وحشتانکی بود. ترس همه وجودم رو گرفته بود.اثر خوبی روی ذهنم نگذاشت .اسمش را به خاطر نمی آورم.

دوران راهنمایی اوج شهرت ذبیح الله منصوری بود.یادمه یک بار که به خاطر سرماخوردگی به دکتر مراجعه کردم نمیدونم چی شد که ازم پرسید چه کتابی میخونی. گفتم : سینوهه پزشک مخصوص فرعون.   مرتیکه..... دعوام کرد که این ها زوده برای شما.بعد شروع کرد انتقاد از منصوری که کتاب سی صفحه ایی رو میکنه سیصد صفحه.راست میگفت اما حالا میفهمم که وجود این مترجم در اون روزها خیلی ها رو کتابخون کرد.

دوران دبیرستان از اولین دوست پسرم کتاب دختر عموی من راشل اثر دافنه دو موریه رو کادو گرفتم .گاهی دلم میسوزه چرا صفحه اولش رواز ترس پاره کردم.

سرآزمایشگاه فیزیک و شیمی در مدرسه کتاب اتوبوس و پنجره فهیمه رحیمی رو میخوندم  همین طور کتاب پر دانیال استیل.

متاسفانه حافظه خوبی برای به یاد سپردن اسامی کتابها ندارم برخلاف موضوع کتاب و اتفاقات اون که خیلی خوب به خاطرم می مونه.

سالهای آخر دبیرستان به دلیل گرایش و علاقه خاصی که به سیاست داشتم بیشتر وقتم به کتابهای زیرزمینی باقی از دوران انقلاب که اغلب نویسنده مشخصی نداشت سپری شد. بعد از اون هرچه کتاب در رابطه با دکتر مصدق بود را مطالعه کردم از جمله کتاب دکتر محمد مصدق اثر محمود ستایش .

از شریعتی فقط یک کتاب خوندم: یک جلوش تا بی نهایت صفرها. سوسن شریعتی صفحه اولش برام نوشت : به امید فردای روشن....

دوران دانشگاه به دلیل تحصیل زبان فرانسه با نویسندگان فرانسوی زبان مثل کامو آشنا شدم. کتاب طاعون رو تا جایی خوندم که یک روز یک موش مرده در گوشه خیابان دیدم .احساس کردم همه جا رو طاعون زده میبینم.نیمه کاره رها کردم به امید اینکه یک روزی باقی اش را ادامه بدهم که بعد از گذشت سالها فرصتش بدست نیومده هنوز.

همون روزها که مجبور بودیم خودمان کتابها را ترجمه کنیم یک بار دیگر شازده کوچولوی اگزو پری رو با دقت خوندم و تازه متوجه شدم برخلاف تصورم کتابیست که ظاهری ساده ولی باطنی عمیق دارد. 

 Les homes n’ont plus d’amis.si  tu veux un ami, apprivoise-moi!

 

روزی که کتاب اولین تپش های عاشقانه قلبم را بعنوان منبع تحقیق از کتابفروشی دارینوش میخریدم هرگز فکرشم نمیکردم که این کتاب باعث تغییر مسیر زندگی من به سمت ادبیات بشود.روح عمران صلاحی شاد.

مجموعه شعر رنگهای رفته دنیا از گروس عبدالملکیان را بیشتر از ده بار به خاطر متفاوت بودنش خواندم.نه به این خاطر که زمانی شاگردش بودم .

بعدها وقتی نامه ها و نشانی کنار سیگارو یک فنجان قهوه همدم من بود تصورش رو هم نمیکردم که روزی بشم شاگرد سید علی صالحی .

رمان بار هستی اثر میلان کندرا رو به عنوان رشوه از یکی از همکارانم گرفتم که فوق العاده بود.همین طور باید بگم که نسبت به کتاب انجیرهای سرخ مزار و نویسنده اش محمد حسین محمدی ارادت خاصی دارم.

عاشق کتابهای احمد محمودم  علی الخصوص رمان همسایه ها که مربوط به دوران ملی شدن صنعت نفت در جنوب کشور است.از مجموعه ده جلدی کلیدر فقط یک جلدش رو خوندم.

به عقیده من کتاب میتونه انقدر تاثیر گذار باشه که به زندگی  آدمها جهت بده  .

اما این روزها اصلا حوصله خوندن کتاب ندارم و کتابهایی مثل تخم مرغ های شوم ، رمانهای احمد محمود ، خدمت و خیانت روشنفکران و کلی کتاب هست که یا نصفه مونده یا فرصت نگاه انداختنش هم پیدا نشده ولی بدون اغراق میگم که یکی از بهترین هدایا برای من کتاب بوده و تونسته هیجان خاصی بهم بده.

آقا ، لطفا یکی این میکروفون رو از من بگیره......آدم وقتی میخواد از خودش داد و سخن بده وقت کم می آره.

ممنونم از جا سیگاری که دعوتم کرد به این بازی و من از دکتر سیاوش کاویان ، دفترچه ممنوع ، فریاد بی صدا و کارگاه نمد مالی دعوت میکنم  تا بنویسند و بخوانیم که چه خواندند در بازی ((سرگذشت کتابخوانی من)).

                             

 

بیت العتیق

 باد میخزد آرام. از لابه لای ستونها. از روی پله ها. از کنار زنی سپید. نشسته در صحن وسیع. زانو به بغل. خیره به مکعبی سیاه.

*

شب از بیت العتیق گذشته .

سرانگشتانم میخزد آرام روی حریر سیاه . روی تخته سنگهای خاکستری.

گیج از بوی عود و گنگ از تکرار آدمهایی که هر کدام در پی چیزی به اینجا ختم شده اند. برای بعضی اینجا آخر دنیاست…….آخر دنیا.

تا گردن در گردابی از آدم فرو می روم  و کمی بعد……. این من نیستم که میروم ، مرا میبرند با پاهایی که از پی من کشیده می شوند. مثل دویدن دونقطه در حول دریا و دایره.......

ای جا پای باقی بر سنگ!

من نه چشمپای آمرزش آسمانم ، نه از برای رستگاری به این سرزمین رسیده ام.  تنها دلم میخواهد به جانب آن رهایی بی دردسر برگردم . همین........

کار هر روزم شده نشستن و خیره شدن به نقطه ایی عظیم.

خدای عجیبیست خدای ابراهیم.

درست مثل اینکه از لابه لای اوراد عجیب  برهنه در هوا صدای تو را میشنود......

گاهی پر از گریستن. گاهی پراز شکایت سنگی ام که خواب شکستن آیینه را میبینند با عقربی که در  سایه سارش به خواب رفته  .

و گاهی اعتراف میکنم ، من هنوز پائیز را با خاکستر سیگارش و یک قهوه تلخ دوست دارم.

و باز خیره میشوم به خدایی که کنار هاجر و اسماعیل به خواب رفته.

*

سبک بال،  شانه به شانه باد میرود. بوی باران میدهد زن. بوی اوراد سپیده دم .

گیج در شمارش قدمها. با هر طواف نبض غریبی زیر انگشتانش می تپد. حسی از جنس شادی ساره شاید.

 

 

زن دوباره از لا لایی آرام آسمان به خواب دور هفت دریا بر می گردد. 

 

یونیفرم های خاکستری ( به مناسبت بازگشایی مدارس)

 

همه به صف.

یونیفرم های خاکستری .

از جلو نظام.

مقنعه های سیاه.

از پشت سر 

کسی عاشقانه هایش را  زمزمه میکند.

الله اکبر !!

شما ! بیرون از صف.   

 دستها روی میز.

ناخنها کوتاه.

کیفها روی میز.

شما ! بیرون از کلاس..

بیرون از کلاس،

کسی عاشقانه هایش را روی دیوار جا میگذارد

 

  

 

 

تقدیم به مدیر اسبق راهنمایی قدوسی ، کسی که ما را با کابوسی به نام مدرسه آشنا کرد تا نمونه مردمی شود.