چه میدانستم روزی خیابانهای شهر طولانی و سبدم خالی از هوای کودکی

 

یه کوپه خاک پشت دیوارباغ جمع شده بود که کمک میکرد راحت تر از دیوار بالا برم.

ملینا با تمام وجودش من رو هل میداد تا به شیروونی زنگ زده ای که دور تا دور دیوار باغ کشیده شده بود برسم. دستم رو دراز کردم ، شاخه ای از درخت آلبالو رو گرفتم و خودم رو به بالای دیوار رسوندم. تمام حواسم به لبه های زنگ زده و کج و موج آهن شیروونی بود تا به لباسم گیر نکنه که شاخه درخت شکست ، کنترلم رو از دست داردم و لیز خوردم اون ور دیوار.

صدا از پشت دیوار اومد: چی شد ؟

سرم رو که بالا کردم باغ با تمام درختاش جلوی چشمم ظاهر شد.

 

بعد از ده سال پا به باغی گذاشتم که بخشی از زندگیم در اون خلاصه شده بود.

پا به دنیای کودکی و نوجوانی خودم .

باغ نمرده بود اما پیرو خموده  شده بود .تک تک درختها رو شناختم. همه چیز سرجای خودش بود .

درخت توت پیرکه چند نسل از خانواده ما رو دیده بود، فصل ثمردهیش تمام شده بود، اما گردوها همه رسیده و چیده نشده بودند .

باغ دیگه شاداب نبود . علفهای هرز تمام باغ رو پوشونده بود. با اینهمه مسیر راه آب و جوبها که هیچ ، وجب به وجب باغ رو از خاطر نبرده بودم .

دیگه نه به فکر مار بودم نه جن  . نه از بوته های فلفل خبری بود نه گوجه فرنگی و نه هندونه. آفتاب گردون ها و بلالهایی رو که زمانی در حاشیه راه اصلی کاشته شده بود میدیم که دیگه اثری ازشون نبود.

 پدربزرگ.مادربزرگ .روزهای جنگ و درختهای قلمستونی پشت باغ که بعد از سی سال صاحب پیدا کرده بودند از جلو چشمم نرم گذشتند.

  فقط میدونستم فرصت زیادی ندارم .

دلم میخواست باغ رو با تک تک درختهاش بغل کنم. مثل آدمهایی شده بودم که قاچاقی وارد مملکت خودشون شدند.

 

آلبالوهای پهن شده توی بالکن از آلوچه شدن گذشته ، خشک شده بودند و نشون از این بود که مدت زیادیه که صاحبش به اونجا نیومده. صاحب جدید باغ فقط برای استراحت به اونجا می اومد و توجهی به باغ نمیکرد.

 

 از پله های ساختمون بالا رفتم و از پشت شیشه توی خونه رو نگاه کردم. جا کلیدی و تابلوها هنوز رو دیوار بود. میز صندلیها و تخت خواب هم آشنا بودند. ارزش حمل به تهران رو نداشتند که پدرم همه همونجا گذاشته بود.

فقط چند مبل و یک تلویزیون به اسباب خانه اضافه شده بود.

 

چشمم به درختهای انگوری افتاد که سقف پارکینگ رو پوشونده بود . همه سلیقه پدرم بود که سی سال زحمت اونجا رو کشیده بود. حالا بیشتر به ویرونه شبیه بود.

یکی از شوفاژهای خراب رو بیرون از باغ گذاشته بودند..دلم طاقت نیاورد به کمک اون یک شاخه انگور چیدم . حالا میفهمیدم زمانی قدر همه چیز رو دونستم که دیر شده بود. چقدر ناسپاس بودم .

 

صدای ملینا از پشت باغ اومد : بجنب.

دلم نمی خواست از باغ بیرون برم.

 

              

 

نظرات 15 + ارسال نظر
ماه یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:52 ب.ظ http://http:/dreamweaver.blogsky.com

Tu sais? Comme une piscine qui se transforme en un jardin.

شیرین یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:30 ب.ظ http://www.tanhaeehayam.blogsky.com

سلام
دوست خوبم وبلاگت خیلی زیباست به تنهایی های منم سربزن خوشحال می شم

انار یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:00 ب.ظ http://anaar1010.blogfa.com

گذشته از همه نوستالژی های دامنگیر... انگار هیچ چیز بوی سابق را ندارد..
شازده خانم دزدکی میری تو باغ مردم چیکار؟!

داستانک یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:12 ب.ظ http://dastanak.tk

جالب بود و خاطره انگیز!
اما انگار من می دونستم روزی خیابانهای شهر طولانی و سبدم خالی از هوای کودکی
از همون بچه گی..!!


آرش یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:39 ب.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

وااااااااااای هیچ چیز نمی تونه واسه آدم جای حس و حال کودکیو بگیره فارغ از هر مشکلی واسه خودت عشق دنیا رو می کردی.

قهرمان فراموش شده دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ق.ظ http://expiredhero.blogsky.com

نمی دونم چرا هر وقت میام فقط درد دل ها به من میوفته
منم فقط همونا رو میخونم

یک ساله که اینجا میام
بالاخره امروز لینکت کردم

قهرمان فراموش شده

یاشار دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:55 ب.ظ http://yashar2121.blogfa.com

درود - واقعا هیچ چیز طعم اونوقتارو نداره . سبد خالی از هوای کودکی ... تعبیر قشنگی بود . من حس شمارو وقتی پس از ۱۰ سال به خونه و محله سابقمون رفته بودم تجربه کردم . بدرود

نگین دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:26 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام شازده خانم
خوبی؟
سره کاری میدی
آپ میکنی...بعد میایم میبینیم که خانم هیچی ننوشته..تازشم اجازه نظر دهی هم نداده...
(نیش)

راستی
مرسی اومدی پیشم
این خاطره ها واسه هر کسی یه جوریه...
همشو قبول دارم

فعلا...

xvision دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:07 ب.ظ http://www.timesblog.net

با سلام
وبلاگ جدید من با آدرس جدید راه اندازی شده و به شما لینک داده شد ....
خوشحال میشم مثل همیشه نظرات شما رو هم بدونم ...
منتظر قدمهای سبز شما
www.timesblog.net

کورش دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:17 ب.ظ http://tirtekene.blogfa.com

درود! جالب بود

درد دل ما رو تازه کردین

یاحق.

remember دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:02 ب.ظ http://remember7.blogfa.com

داستان نویس شدی گلم ؟
چرا دیگر سری به من نمی زنی ؟
قرارمان را هم که فراموش کردی !
مرگ و زندگیت شاهکاری بود از آن خود

جنون سکوت گرفته ام
دپارتمان مغزم در دست تعمیر است

به روزم

پونی سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.pppooonnnyyy.blogfa.com/

اولین سالگرد تاسیس وبلاگ منه شما هم بیاین
چقدر غمگین بود

من در خواب آلبوم عکسی را میبینم که دیگر کسی نیست به آن نگاه کند و صاحب عکس هارا بشناسد!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ق.ظ

کدوم جریان چیه ؟

آدم دات کام چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام مرا هم بردی به حال وهوای کودکی جالب بود.

ملینا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ق.ظ http://www.twogirl.blogfa.com

یادش بخیر....تجربه ی خوبی بود!!حیف که تمام شد !!!شازده خانم به نظرت دفعه بعدی کی میتونی باز دزدکی بری به کودکی هات!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد