carnaval

ظهر عاشورا از تجریش به سمت خونه :

دوتا جوون میپرند وسط خیابون و در حالی که با یک دست ماشینی رو نگه میدارند ، دست دیگه رو توی سطلی میبرند . به چشم بهم زدنی شیشه و کاپوت ماشین پر میشه از تصویر دست گلی. به اصطلاح طرح پنج تن روی شیشه شابلون زده میشه. 

 

داشت حالم بهم میخورد از اینهمه کثافت کاری. خدا رو شکر از این مهلکه جون سالم بدر بردم .

اما سوالی که در این بین پیش می آد اینه: حالا گیریم ماشینهایی که روز عاشورا از سقف تا لاستیک گل پاچی شده اند متبرک هستند ، تکلیف راننده ایی که سبقت میگیره تا شماره بده چیه ؟ 

----------- 

پی نوشت : خدا این کارناوال حسینی رو از مشتاقین نگیره که هر سال یه چیز جدید از توش در می آد.

دوشس

                                  

 

دوشس (The Duchess)  

روایت فیلم دوشس از زمان ازدواج جورجیانا با دوک پنجم ؛ ویلیام کاوندیش ، شروع میشود.

دوشس ( کایرا نایتلی ) بعد از ازدواج متوجه میشود که هدف دوک  ( رالف فاینز ) از ازدواج با او داشتن فرزند پسر و وارثی برای ادامه نسل میباشد ، همینطور پی به ارتباط دوک با خدمتکاران و بهترین دوست خود میشود.

علاقه دوشس به شرکت در مباحث روشنفکری ، دفاع از انقلاب فرانسه و همچنین علاقه مفرط او به شرط بندی و پیروی از آخرین مد لباس و کفش و کلاه او را زنی دارای ویژگی های متضاد معرفی میکند.

درام تاریخی دوشس ساخته سائول دیب ، محصول 2008سال بریتانیا می باشد که بر اساس زندگی واقعی جورجیانا دوشس دوآن شایر (یکی از نجیب زادگان قرن هجدهم انگلستان) و بر پایه رمانی با همین نام ساخته شده است. 

  

        

برای someone که به تنهایی دنیایی بود.

دارد باران می آید

باران دارد به خاطر دلداری مادرانمان

هی گونه های من و سنگ مزار ترا میشوید.

انگار همین شب رفته از پیش ما بودی

که ناگهان به واهمه گفتی : نگاه کن دکمه پیراهنم افتاد !

که ناگهان زنی در قاب خیس دریچه آوازت داد :

- سفر بخیر !  

 

میگویند همه ما مسافرانی هستیم که روزی پا به این کره خاکی میگذاریم و روزی هم چمدان سفرمی بندیم.

هیچ کس تا ابد در این قطار نمی ماند . برای هرکس ایستگاه آخری هست .  مسافرانی که هنوز در قطارمانده اند برای آنان که از قطار پیاده شده اند دست تکان میدهند و اشک میریزند چرا که مقصد آنان هنوز نامعلوم است.  

 

دوست نادیده من که زمانی خواننده و همراه این وبلاگ بودی هرگز تصور نمیکردم که روزی چشمانم خیس شود برای از دست رفتن تو که هرگز فرصتی برای دیدارت نشد.

درخاطرم هست در جایی خوانده بود که کلمات هم روح دارند و این حقیقتی ست که نوشته های شخصی تو و یادداشتهای صادقانه ایی که همیشه برای من مینوشتی بقدری در خاطرم پر رنگ ماند که تو را مانند خیلی ها که از نزدیک دیده بودم دوست داشتم و هر بار از دیدن نام    someoneدر وبلاگم به وجد می آمدم.

خبر مرگ تو مثل خبر از دست دادن خیلی ها که ناگهانی رفتند ، برای من غیر قابل باور است.

من از پشت قاب شیشه ایی این قطار برای تو که رفتنت به این زودی مقدر شده بود دستی تکان میدهم و میگویم : 

سحر جان،

سفر بخیر .

خدا بهمراه.