گوسفندان خوش خیال

  

 

                     

 

 

برای گوسفندان آنچه گذشته گذشته ، آینده هم تا اطلاع ثانوی پا درهواست.

پس با خیال راحت می چرند تا زمانی که  چوپان رویاهایشان آنان را با خود به جایی پرعلف ببرد.

گه گاهی هم برای خودنمایی به چهارپایان دیگر و خالی نبودن عریضه بع بعی دروصف تحصیلات عالیه و سفرهای فرنگ چوپان رویاهایشان سر میدهند. 

 

غافل از این که گرگها هم میتوانند در لباس شبان منجی شوند. 

 

Abend

 ناگهان چه زود پیر می شویم  

 لابه لای روزهای تکراری تقویم دیواری.

carnaval

ظهر عاشورا از تجریش به سمت خونه :

دوتا جوون میپرند وسط خیابون و در حالی که با یک دست ماشینی رو نگه میدارند ، دست دیگه رو توی سطلی میبرند . به چشم بهم زدنی شیشه و کاپوت ماشین پر میشه از تصویر دست گلی. به اصطلاح طرح پنج تن روی شیشه شابلون زده میشه. 

 

داشت حالم بهم میخورد از اینهمه کثافت کاری. خدا رو شکر از این مهلکه جون سالم بدر بردم .

اما سوالی که در این بین پیش می آد اینه: حالا گیریم ماشینهایی که روز عاشورا از سقف تا لاستیک گل پاچی شده اند متبرک هستند ، تکلیف راننده ایی که سبقت میگیره تا شماره بده چیه ؟ 

----------- 

پی نوشت : خدا این کارناوال حسینی رو از مشتاقین نگیره که هر سال یه چیز جدید از توش در می آد.

دوشس

                                  

 

دوشس (The Duchess)  

روایت فیلم دوشس از زمان ازدواج جورجیانا با دوک پنجم ؛ ویلیام کاوندیش ، شروع میشود.

دوشس ( کایرا نایتلی ) بعد از ازدواج متوجه میشود که هدف دوک  ( رالف فاینز ) از ازدواج با او داشتن فرزند پسر و وارثی برای ادامه نسل میباشد ، همینطور پی به ارتباط دوک با خدمتکاران و بهترین دوست خود میشود.

علاقه دوشس به شرکت در مباحث روشنفکری ، دفاع از انقلاب فرانسه و همچنین علاقه مفرط او به شرط بندی و پیروی از آخرین مد لباس و کفش و کلاه او را زنی دارای ویژگی های متضاد معرفی میکند.

درام تاریخی دوشس ساخته سائول دیب ، محصول 2008سال بریتانیا می باشد که بر اساس زندگی واقعی جورجیانا دوشس دوآن شایر (یکی از نجیب زادگان قرن هجدهم انگلستان) و بر پایه رمانی با همین نام ساخته شده است. 

  

        

برای someone که به تنهایی دنیایی بود.

دارد باران می آید

باران دارد به خاطر دلداری مادرانمان

هی گونه های من و سنگ مزار ترا میشوید.

انگار همین شب رفته از پیش ما بودی

که ناگهان به واهمه گفتی : نگاه کن دکمه پیراهنم افتاد !

که ناگهان زنی در قاب خیس دریچه آوازت داد :

- سفر بخیر !  

 

میگویند همه ما مسافرانی هستیم که روزی پا به این کره خاکی میگذاریم و روزی هم چمدان سفرمی بندیم.

هیچ کس تا ابد در این قطار نمی ماند . برای هرکس ایستگاه آخری هست .  مسافرانی که هنوز در قطارمانده اند برای آنان که از قطار پیاده شده اند دست تکان میدهند و اشک میریزند چرا که مقصد آنان هنوز نامعلوم است.  

 

دوست نادیده من که زمانی خواننده و همراه این وبلاگ بودی هرگز تصور نمیکردم که روزی چشمانم خیس شود برای از دست رفتن تو که هرگز فرصتی برای دیدارت نشد.

درخاطرم هست در جایی خوانده بود که کلمات هم روح دارند و این حقیقتی ست که نوشته های شخصی تو و یادداشتهای صادقانه ایی که همیشه برای من مینوشتی بقدری در خاطرم پر رنگ ماند که تو را مانند خیلی ها که از نزدیک دیده بودم دوست داشتم و هر بار از دیدن نام    someoneدر وبلاگم به وجد می آمدم.

خبر مرگ تو مثل خبر از دست دادن خیلی ها که ناگهانی رفتند ، برای من غیر قابل باور است.

من از پشت قاب شیشه ایی این قطار برای تو که رفتنت به این زودی مقدر شده بود دستی تکان میدهم و میگویم : 

سحر جان،

سفر بخیر .

خدا بهمراه.

اگر دیوار بزرگت بلرزد ، خودت را سرزنش کن.

 

            

  

{امروزبا دیدن تصویرروی جلد البوم " دموکراسی چینی " حال ملوکانه مان (که چند روزی دچار ناخوشی ناشناخته ایی شده بود ) به طور اساسی متحول شد.}

  

خلاقیت ، ارتباط معنایی قوی تصویر روی جلد با عنوان آلبوم (دمکراسی چینی) ، چیدن المانهای به ظاهر ساده و در نگاه اول بی معنی کنارهم باعث شد که از دیدن تصویر آلبوم گروه " گانز اند رزز" واقعا لذت ببرم .

سایت رادیو فردا اعلام کرد:  آلبوم" دموکراسی چینی"  که بعد از پانزده سال توسط گروه راک  گانزاند رزز به بازارعرضه شده خشم مقام های چینی را برانگیخت  و ارگان رسمی حزب کمونیست چین پخش این آلبوم را حمله ای زهرآگین به ملت چین تعبیر کرد و اعلام نموده: این آلبوم بخشی از توطئه های غرب با سوء استفاده از شعار دموکراسی برای کنترل جهان است. 

 

خواندن جملات مقامات چینی که به طورعجیبی شبیه جملات مقامات خودمان است ما را به این فکر برد یحتمل سران ما در جریان تبادل پایا پای اجناس درجه سه چین، جملات قصاری که به خورد ملت شریف همیشه درصحنه داده را در اختیار مقامات چینی گذاشته اند تا ضرب الاجل ملت میلیاردی آنها هم سیر شوند.

اما اگردر این میان خدای ناکرده ما را هم کمونیست کنند چه !!!؟؟؟

نوستالژی

 

شاید تمام لحظه های زندگی من ، بی آنکه بدانم، مزه مزه کردن یک نوستالژی طولانی باشد.

THE MAGDALENE SISTERS

           

                                 

 

خواهران مگدالن ساخته " پیتر مولان " فیلم تاثیر گذاریست که قادر به درگیری ذهن بیننده (حتی برای چند روز) با قصه فیلم  است. فیلم تکان دهنده و تا حدی آزار دهنده از حقایق یک جامعه بسته و مذهب زده و به شدت مرد سالار.

داستان رستگاری اجباری کسانی که ازنظر یک جامعه اصطلاحاً خشکه مقدس گناه کارشناخته شده اند و مثل همیشه نک این پیکان به سمت زنان نشانه رفته است. قصه زنانی که برای تطهیر و رسیدن به بهشت، بازیچه دست راهبگان میشوند و آنان که میگریزند به بدترین شکل تنبیه میشوند.

حکایت پایداری در برابر درد و رنج تا رسیدن به آزادی برای آنهایی که از طبیعی ترین حق یک انسان محروم  مانده اند.

همزاد پنداری مخاطب ایرانی با سوژه اصلی و بسیاری از سکانس های فیلم باعث میشود که با اشتیاق بیشتری " خواهران مگدالن " را دنبال کند.

دیدن این فیلم را نمیشود به متحجرین و خرافه پرستان و مذهب زدگان توصیه کرد.

سرگذشت کتابخوانی من

         

 

واقعیتش اصلا به خاطر ندارم اولین کتابی که خوندم چی بود اما خوب یادمه از وقتی که سواد دار شدم توی اتاقک روی پشتبام که حکم انباری دوم مامان را داشت ، دنبال کتاب داستان میگشتم. شاید به همین خاطره که الان نصف بیشترخوابهام  حول محوره پشت بامه.

اما خوب که فکر میکنم در حفاری های بعمل آمده از ذهنم کتابی بدست می آید به نام خرس تنبل که جزء اولین هاست.

سوم –چهارم دبستان هفته ایی دو-سه بار به کانون پرورش فکری در خیابان فخرالدوله میرفتم.همونجا بود که برای اولین بار هوشنگ مرادی کرمانی رو دیدم و با کتاب خمره آشنا شدم. واقعا کتاب شیرینی برای اون روزهای من بود.

از اونجایی که تمام اهل خانواده کتابخون بودند در هر کتابی سرک میکشیدم.شاید به همین خاطر  خیلی زود وارد حوزه بزرگسالان شدم. 

 

سالهای آخر دبستان با بیست هزار فرسنگ زیر دریا به ژول ورن علاقه مند شدم و تمام کتابهاشو خوندم.همین طور پیرمرد و دریا اثر همینگوی.

خوب یادم می آد یه روزیه کتاب که توی کارتن در راه پله پشتبام خاک میخورد پیدا کردم که در مورد اغفال و تجاوز به دخترها بود. آشنایی با حقایق و خشونت چیز وحشتانکی بود. ترس همه وجودم رو گرفته بود.اثر خوبی روی ذهنم نگذاشت .اسمش را به خاطر نمی آورم.

دوران راهنمایی اوج شهرت ذبیح الله منصوری بود.یادمه یک بار که به خاطر سرماخوردگی به دکتر مراجعه کردم نمیدونم چی شد که ازم پرسید چه کتابی میخونی. گفتم : سینوهه پزشک مخصوص فرعون.   مرتیکه..... دعوام کرد که این ها زوده برای شما.بعد شروع کرد انتقاد از منصوری که کتاب سی صفحه ایی رو میکنه سیصد صفحه.راست میگفت اما حالا میفهمم که وجود این مترجم در اون روزها خیلی ها رو کتابخون کرد.

دوران دبیرستان از اولین دوست پسرم کتاب دختر عموی من راشل اثر دافنه دو موریه رو کادو گرفتم .گاهی دلم میسوزه چرا صفحه اولش رواز ترس پاره کردم.

سرآزمایشگاه فیزیک و شیمی در مدرسه کتاب اتوبوس و پنجره فهیمه رحیمی رو میخوندم  همین طور کتاب پر دانیال استیل.

متاسفانه حافظه خوبی برای به یاد سپردن اسامی کتابها ندارم برخلاف موضوع کتاب و اتفاقات اون که خیلی خوب به خاطرم می مونه.

سالهای آخر دبیرستان به دلیل گرایش و علاقه خاصی که به سیاست داشتم بیشتر وقتم به کتابهای زیرزمینی باقی از دوران انقلاب که اغلب نویسنده مشخصی نداشت سپری شد. بعد از اون هرچه کتاب در رابطه با دکتر مصدق بود را مطالعه کردم از جمله کتاب دکتر محمد مصدق اثر محمود ستایش .

از شریعتی فقط یک کتاب خوندم: یک جلوش تا بی نهایت صفرها. سوسن شریعتی صفحه اولش برام نوشت : به امید فردای روشن....

دوران دانشگاه به دلیل تحصیل زبان فرانسه با نویسندگان فرانسوی زبان مثل کامو آشنا شدم. کتاب طاعون رو تا جایی خوندم که یک روز یک موش مرده در گوشه خیابان دیدم .احساس کردم همه جا رو طاعون زده میبینم.نیمه کاره رها کردم به امید اینکه یک روزی باقی اش را ادامه بدهم که بعد از گذشت سالها فرصتش بدست نیومده هنوز.

همون روزها که مجبور بودیم خودمان کتابها را ترجمه کنیم یک بار دیگر شازده کوچولوی اگزو پری رو با دقت خوندم و تازه متوجه شدم برخلاف تصورم کتابیست که ظاهری ساده ولی باطنی عمیق دارد. 

 Les homes n’ont plus d’amis.si  tu veux un ami, apprivoise-moi!

 

روزی که کتاب اولین تپش های عاشقانه قلبم را بعنوان منبع تحقیق از کتابفروشی دارینوش میخریدم هرگز فکرشم نمیکردم که این کتاب باعث تغییر مسیر زندگی من به سمت ادبیات بشود.روح عمران صلاحی شاد.

مجموعه شعر رنگهای رفته دنیا از گروس عبدالملکیان را بیشتر از ده بار به خاطر متفاوت بودنش خواندم.نه به این خاطر که زمانی شاگردش بودم .

بعدها وقتی نامه ها و نشانی کنار سیگارو یک فنجان قهوه همدم من بود تصورش رو هم نمیکردم که روزی بشم شاگرد سید علی صالحی .

رمان بار هستی اثر میلان کندرا رو به عنوان رشوه از یکی از همکارانم گرفتم که فوق العاده بود.همین طور باید بگم که نسبت به کتاب انجیرهای سرخ مزار و نویسنده اش محمد حسین محمدی ارادت خاصی دارم.

عاشق کتابهای احمد محمودم  علی الخصوص رمان همسایه ها که مربوط به دوران ملی شدن صنعت نفت در جنوب کشور است.از مجموعه ده جلدی کلیدر فقط یک جلدش رو خوندم.

به عقیده من کتاب میتونه انقدر تاثیر گذار باشه که به زندگی  آدمها جهت بده  .

اما این روزها اصلا حوصله خوندن کتاب ندارم و کتابهایی مثل تخم مرغ های شوم ، رمانهای احمد محمود ، خدمت و خیانت روشنفکران و کلی کتاب هست که یا نصفه مونده یا فرصت نگاه انداختنش هم پیدا نشده ولی بدون اغراق میگم که یکی از بهترین هدایا برای من کتاب بوده و تونسته هیجان خاصی بهم بده.

آقا ، لطفا یکی این میکروفون رو از من بگیره......آدم وقتی میخواد از خودش داد و سخن بده وقت کم می آره.

ممنونم از جا سیگاری که دعوتم کرد به این بازی و من از دکتر سیاوش کاویان ، دفترچه ممنوع ، فریاد بی صدا و کارگاه نمد مالی دعوت میکنم  تا بنویسند و بخوانیم که چه خواندند در بازی ((سرگذشت کتابخوانی من)).

                             

 

بیت العتیق

 باد میخزد آرام. از لابه لای ستونها. از روی پله ها. از کنار زنی سپید. نشسته در صحن وسیع. زانو به بغل. خیره به مکعبی سیاه.

*

شب از بیت العتیق گذشته .

سرانگشتانم میخزد آرام روی حریر سیاه . روی تخته سنگهای خاکستری.

گیج از بوی عود و گنگ از تکرار آدمهایی که هر کدام در پی چیزی به اینجا ختم شده اند. برای بعضی اینجا آخر دنیاست…….آخر دنیا.

تا گردن در گردابی از آدم فرو می روم  و کمی بعد……. این من نیستم که میروم ، مرا میبرند با پاهایی که از پی من کشیده می شوند. مثل دویدن دونقطه در حول دریا و دایره.......

ای جا پای باقی بر سنگ!

من نه چشمپای آمرزش آسمانم ، نه از برای رستگاری به این سرزمین رسیده ام.  تنها دلم میخواهد به جانب آن رهایی بی دردسر برگردم . همین........

کار هر روزم شده نشستن و خیره شدن به نقطه ایی عظیم.

خدای عجیبیست خدای ابراهیم.

درست مثل اینکه از لابه لای اوراد عجیب  برهنه در هوا صدای تو را میشنود......

گاهی پر از گریستن. گاهی پراز شکایت سنگی ام که خواب شکستن آیینه را میبینند با عقربی که در  سایه سارش به خواب رفته  .

و گاهی اعتراف میکنم ، من هنوز پائیز را با خاکستر سیگارش و یک قهوه تلخ دوست دارم.

و باز خیره میشوم به خدایی که کنار هاجر و اسماعیل به خواب رفته.

*

سبک بال،  شانه به شانه باد میرود. بوی باران میدهد زن. بوی اوراد سپیده دم .

گیج در شمارش قدمها. با هر طواف نبض غریبی زیر انگشتانش می تپد. حسی از جنس شادی ساره شاید.

 

 

زن دوباره از لا لایی آرام آسمان به خواب دور هفت دریا بر می گردد.