N سال پیش در چنین روزی شازده خانوم متولد شد


 

درست به خاطر دارم چند سال پیش از رادیو برنامه ایی پخش می شد به این صورت که بعد از نواخته شدن چند زنگ که به صدای ناقوس شبیه بود، مجری با صدای زمختش ( که هنوز ساز صدایش در گوشم مانده ) اعلام می کرد که مثلاً : سی صد سال پیش، در چنین روزی مصادف با....برابر با.... مظفرالدین شاه با خرش از روی پلی گذشت و تو بیشتر از اینکه بخواهی فکر کنی چه بلایی بر سر تاریخ آمده به این فکر میکنی که س ی ی ی صد سال پیش.....

حالا شده حکایت ما که اعلام می کنیم :

N  سال پیش در چنین روزی ، مصادف با روز جهانی نسوان ، شازده خانوم متولد شد.

 ( در اینکه شازده خانوم نامی مستعار است و اینکه تاکنون هم بلایی بر سرتاریخ نیاورده هیچ شکی نیست).

و این صدای زنگ مدام در گوشم تکرار می شود که عمر چقدر زود می گذرد. این خر ما کی از پل می گذرد؟!

 

             

پ.ن: مثل سالهای گذشته از همه دوستان به خاطر ابراز لطف و محبتشان تشکر میکنم.امیدوارم فرصت جبران برایم فراهم شود.

بازی ؛ هفت کتابون ؛


 

امروز به همکارم گفتم، سوژه جالبی به ذهنم رسیده که می خوام راجع بهش بنویسم . به خونه که رسیدم یادم افتاد بنگری هوس بازی هفت کتابون (خودم اسمشو گذاشتم) به سرش زده و با نیت هفت تن ،اسم شازده خانوم رو هم برده .دیدم در این میون اگر خبطی از من سر بزنه و کم کاری، فردا در تاریخ بلاگها ثبت خواهد شد .

لذا به نشانه تسلیم و به عنوان مقدمه می نویسم که :

معمولا وقتی پای معرفی های این چنینی در میان باشد، آدمی( منظورم همین جماعت وبلاگ نویس است) بر این باور می شود که باید به بالای منبر رفته و چهارزانو نشسته و اعلام کند که :

 بله بچه های عزیز. من کتاب زیاد خوانده ام. در حد خیلی. اگر قرار باشد به شما اعلام کنم که چقدر باکمالاتم می گویم که فلان کتاب خوب است.حتما بخوانید آن هم در ده جلد و کتاب دیگری هست که من خوانده ام و شما هم بخواند که برای شعورتان خوب است در چهارده جلد و.....و.....   تا به جماعت مشتاقی که از هم اکنون پشت در کتابفروشی ها برای آنچه شما معرفی کرده اید، صف بسته اند بگویید که چه کسی هستید ،چرا که کتابهای مهمی را معرفی کرده اید.

اما باید بنویسم که اینها همش تخیلات است که اگر کتاب صد صفحه ایی هم به دوستان معرفی کنید چیزی از وجنات شما کسر نمی شود، همینطور با معرفی کتابی به ابعاد بک وزنه بردار هم چیزی به اعتبار شما در نزد خواننده افزوده نخواهد شد.

هدف چیز دیگریست. باشد که پند گیرید.

هفت کتابی که اخیرا با آنها دست و پنجه نرم شده و احیانا نیمه کاره رها شده را حضور انورتان معرفی میکنم.

باشد که نورانی شوید.

 

صید قزل آلا در آمریکا/ریچارد براتیگان/ترجمه:پیام یزدانجو   به گمانم ایراد از ترجمه بود که از کتاب هیچ خوشمان نیامد یا شاید فضای به شدت غالب وسترن بود. هر چه بود کتاب نیمه کاره به کتابخانه سپرده شد.

 

به سلامتی خانم ها (100 داستان کوتاه طنز)/ چخوف       به آتش یرآب نازنین گفتم که بعد از مطالعه کتاب حتما درباره نحوه ترجمه اش با او صحبت میکنم .اما در حال حاضر تنها مقدمه مترجم را خوانده ام.آنهم دوبار!!

اما هرچه هست نام کتاب چیزیست در مایه های دم شما گرم که آدمیزاد خوشش می آید.

 

تقسیم /پیرو کیارا/مهدی سحابی        فوق العاده بود. مردی که به طور همزمان با سه خواهر روابط حسنه ایی داشته. سوژه جالبی بود در نوع خودش.

 

1984/ جورج اورول/حمیدرضا بلوچ    فکر میکنم برای هر ایرانی لازم باشد این کتاب را بخواند. بهترین و تاثیر گذارترین کتابی که در امسال خواندم.

 

بهشت خاکستری/ عطا الله مهاجرانی  ..... خیلی خوب بود.

 

 فعلا اسم ندارد / احمد غلامی    کلاً داستانهای کوتاه احمدغلامی چیز دیگریست و شبیه جنس داستانهای احمد محمود. احمد غلامی سردبیر ضمیمه اعتماد هم بود...............اعتمادی که چند روز پیش توقیف شد.

 

و اما " چسب زخم" / ابراهیم رها    که هفته گذشته توسط حوض نقره  چاپ شده که مجبور شدم به خاطرش دوبار به دارینوش عزیز که همیشه در حق من لطف داشته مراجعه کنم.

به قول ابراهیم رها " در زندگی زخم هایی هست که آدم نمی تواند جایش را به کسی نشان دهد! به همین دلیل رویش چسب زخم میزند."

 

اما گاهی زن بودن- پرنسس جنی - خیانت –قهوه و سیگار-کارگاه نمد مالی- یادداشتهای یک دلقک و زرشک پلو با کچاب به ادامه این داستان دعوت شدند.


-----

از امکانات جدید بلاگ اسکای استفاده می کنم و در اینجا موزیکی با نام Rain Dancer با پیانوی David lanz که اغلب در این شبهای بارونی گوش می دهم رو  می گذارم.

تقدیر


تقدیر به روسپی جوانی می ماند/ با کفشهای قرمز/ با لبخندی پرمعنا./


تو را می کشاند/ هر جا که خواست.

در فاصله دو نقطه


سر و ته زندگی در دونقطه خلاصه می شه:

·          نقطه سر خط .

·          نقطه ته خط .

یا برعکس.



( مابقی یا علامت سوال اند یا تعجب ، خیلی هم آقایی کنند تبدیل به ویرگول می شوند).



سرزمین گوجه های سبز


سرزمین گوجه های سبز

نویسنده: هرتا مولر
مترجم: غلام حسین میرزا صالح
انتشارات: مازیار
چاپ اول:۱۳۸۰:


.......چند روز پس از آنکه لولا خودش را حلق آویز کرد، در اجلاس ساعت چهار بعد ازظهر سالن بزرگ، لولا را از حزب و دانشگاه اخراج کردند. صدها نفر در سالن حضور داشتند. یک نفر در پشت میز خطابه گفت : او همه ما را فریب داد. او لیاقت این را ندارد که در کشور ما، دانشجو شمرده شود و یا عضو حزب ما باشد. ما نفرت خود را از این کار جنایتکارانه او اعلام می داریم و آن را محکوم می کنیم. اقدام او باعث انزجار عمومی در سراسر کشور شده است. همه کف زدند. آن شب یکی از دخترهای اتاقک خوابگاه گفت که بغض گلوی همه را گرفته بود، اما چون دانشجویان حق نداشتند گریه کنند، به جای آن همگی، دست مفصلی زدند. هیچ کس جرات نکرد به عنوان اولین نفر، دیگر دست نزند.بیشتر افراد حاضر می خواستند دیگر دست نزنند، این را می شد از صدای ناهماهنگ دست ها در سالن فهمید، اما وقتی آن چند نفر بار دیگر شروع به دست زدن کردند، بقیه نیز ادامه دادند. بالاخره وقتی که ریتم واحدی مانند صدای کوبیدن کفشی بزرگ بردیوار، به گوش رسید، سخنران دستش را برای برقراری سکوت بالابرد…..  مادر همیشه می گفت هروقت زندگی غیر قابل تحمل شد، گنجه ات راتمیز کن این کار باعث می شود دلواپسی از دست ات بریزد بیرون، خود او گاهی سه روزتمام را صرف تمیزکردن گنجه اش می کند اما انگار گنجه تمیز شدنی نیست!

---------

پشت جلد کتاب "سرزمین گوجه های سبز" آمده است: این کتاب، سرگذشت گروهی دانشجوست که هریک در اوج رژیم خفقان‌آور نیکلای چائوشسکو، ولایت فلاکت‌زده‌ی خویش را به امید زندگی و آینده‌ای بهتر ترک می‌گویند و به شهر می‌آیند؛ اما آمال و آرزوهای حال و آینده‌شان در شهری بر باد می‌رود که مصیبت‌بارتر از ولایتشان، تحت سیطره‌ی دیکتاتوری خون‌آشام به خود می‌پیچد.

کتاب سرزمین گوجه های سبز، نمادی از خفقان است. رمان روایت ِ بی‌کاری، ناکامی، ترس، بازجویی، فرار و مرگ است."هرتا مولر" نسلی سوخته را به تصویر می کشد که حتی زندگی خصوصی شان نیز زیر ذره بین است و تمامی میله ها و حصارهای محیط را با واژگانی خارق العاده بیان می کند.

در سال گذشته  (2009) "هرتا مولر" از سوی آکادمی نوبل شایسته دریافت این جایزه شناخته شد. آکادمی سوئدی نوبل در حالی این جایزه را به هرتامولر اهدا کرد که کمونیسم بیستمین سال سقوط خود را سپری می‌کند . وی از جمله نویسندگانی‌ست که جنایات و فجایع دیکتاتورهای کمونیست کشورش و به خصوص دیکتاتوری نیکلای چائوشسکو را به تصویر کشیده است.  کتاب سرزمین گوجه های سبز، در زمینه ی ادبیات سیاسی نوشته شده و از جمله جوایز آن جایزه ادبی ایمپک دوبلین و کلایست (بزرگترین جایزه ادبی آلمان) است.

---------

هرتامولر در سال ۱۹۷۳ در میان کشور رومانی به‌دنیا آمد. گفته میشود که این نویسنده "وقایع‌نگار زندگی در نظام دیکتاتوری" است. او کودکی خود را زیر سلطه دیکتاتوری چاوشسکو گذراند و اغلب آثار ادبیش نشات گرفته از تجارب تلخ آن دوران است .با ترجمه آثار هرتا مولر به بیش از بیست زبان و دریافت جایزه ادبی نوبل، اینک او به یکی از ستون های عمده در ادبیات جهان مبدل شده است.

دستهای جنا بسته رعنا


چیزی شبیه درد

از ستون فقراتم بالا می رود.

انگار کسی

بسته است پای مرا به ضریح.

با چهل قفل بی کلید.

بوی نا گرفته در من.

این دعاهای آویزان،

چرخ می زند دور سرم.

این امامزاده دیگر شفا نمی دهد.

تنها چشم انتظار روسری گلداررعناست

که اسکناس تا شده ایی

خیراتش دهد هر روز.

کسی نمانده.

راه بلد امامزاده

دخیل بند ضریح دیگریست.

 

میترسم امروز،

دستهای حنا بسته رعنا

به خواب امامزاده دیگری رفته باشد.


پ.ن:

بعد از مدتها تونستم چهار خط شعر بگم و این واسه من یعنی یک شروع جدید.

استثنائاْ هزارتومن


امروز روزنامه اعتماد رو خریدم هزارتومن.

البته به شهادت فونت درشت روش : استثنائاً.

اما تاریخ نشون داده همه چیز از همین استثنائاً ها شروع میشه!

 

 

پ.ن :

همکار بنده با شنیدن این خبر اظهار فضل نموده اند که :حتماً چیزهای مهمی توش نوشته شده !!!

از مشکلات مردم قرن بیست و یک:



-         سلام. این اینترنت ما کی وصل میشه؟

-         احتمالا فردا یا نهایت پس فردا.

-         خیلــــــــــــــــــــــی دیره آقا. من کارم لنگه.

-         شما که اینهمه تامل فرمودید، یکی دو روز فکر نمیکنم خیلی توفیر......

-         توفیر نداره ؟؟؟ من کارم عجله اییه.

-         خب پس من به شما اکانت دایل آپ میدم کارتون راه بیفته تا فردا که سرویس ای دی اس التون وصل شه.

-         متوجه نیستید . با دایل آپ کارم راه نمی افته آقا....

-         مشکلتون چیه جناب؟

-         ببینید آقا، اگر تا ظهر امروز سرویس من وصل نشه ، یک میلیون سرباز تراوینم می میرن. میفهمید؟؟؟؟؟؟؟



آتشی برای آتشی دیگر

از دست‌هایمان بیرون رفته‌ایم
از چشم‌هایمان
و همه‌چیزِ این خاک را کاویده‌ایم:
ــ ما به‌همراهِ آب و باد و خاک و آتش
تبعیدِ‌ این سیاره شده‌ایم
و این‌جا
زیباترین جا
برای تنهایی‌ست.
کسی در من همه‌چیز را خواب می‌بیند.


آتشی برای آتشی دیگر / شهرام شیدایی



پ.ن : روحش شاد اما خدایا به عقیده تو ۴۲، سالگی یکم برای مردن زود نیست؟؟

من و ADSL


بالاخره ADSL دار شدم واین در منطقه مخابراتی ما که پورتهای اینترنتیش از بدو اختراع ADSL تا به امروز در حال  ترکیدن بوده  شانس خوبیه. مخصوصا اینکه بعد از چهار ماه کار در شرکت جدید به عنوان مزایا،  حق سرویس ماهیانه و هزینه نصب و هزینه خرید مودم هم فی سبیل الله حساب شد و برای خالی نبودن عریضه از مجموع نود و سه تومن ، هزارتومن طلبیدند که از فلسفه آن سردرنیاوردم ،شاید مربوط به عوارض شهرداری غزه بوده است.

در هر صورت خدا پدرشان را بیامرزد که استفاده از اینترنت در خانه با دایل آپ و سرعت پایینش تنها مسبب ناراحتی اعصاب و سوهان روح میشود. البته این عذاب تا زمانی که در شرکت قبلی مشغول به کار بودم (حتی با اینکه اینترنتش سرعت آنچنانی نداشت )زیاد مشهود نبود اما از زمانی که وارد شرکت جدید شدم و با پهنای باند یک مگ و پورتهای بسته USB مواجه شدم تازه فهمیدم بدون دانلود چقدر زندگی سخت میگذره.

درست مثل اینکه لب تشنه ببرندت کنار چشمه و بگن نگاه کن و لذت ببر.

اما از اونجایی که خدا هیچ وقت ما ایرانی ها را لنگ نمیگذاره و به کمک همه دوستانی که این کاره اند ،بالاخره راهی پیدا کردیم تا جایی که یک روز طی نیم ساعت نود آهنگ با کیفیت خدا دانلود کردیم .

اعتیاد است دیگر، چه میشود کرد.

 

مشکل بعدی زمان محدود استفاده از اینترنت در شرکت بود که برای کارمندان جدید تصویب شده اما از اونجایی که باز نیاز است که متذکر شوم خداوند ما ایرانی ها را در هیچ جایی لنگ نمیگذاره کاری کردیم که ایکون کانکشن مثل دوستاره،  هشت ساعت چشمک بزند که اگر روی سر دوش ما میدرخشید انقدر مسبب رضایت  نمیشد.  مخصوصا اینکه مشکل میبو و فیس بوکمان را هم حل میکرد. اینجا بود که فهمیدیم ماجرای مانیتورینگ و کنترل کیفیت و..........کشک است و دوغ.البته خدا را چه دیدی، شاید یک روز احضار شدیم.

بالاخره،  از انجایی که ما ینده های خوب خدا هستیم و چیزی هم داریم به نام عذاب وجدان که همیشه در استراحت به سر میبرد، تصمیم گرفته ایم از فردا در شرکت کمی کار کنیم و دانلود و وب گردی هایمان را در خانه انجام بدهیم . البته اگر وسوسه فیس بوک بگذارد.