عنوان این پست رو هرچه دلتون میخواد بگذارید.

این روزها حوصله حرف زدن ندارم. نوشتنم هم نمی آد. نمیدونم بین نوشتن و حرف زدن میتونه ارتباطی باشه یا دارم بهونه می آرم. حوصله سر و کله زدن با آدمها رو ندارم اما دقیقا شرایطش پیش می آد. روزها حوصله کار کردن هم ندارم و شبها اغلب با فیلمهای هالیوود سپری میشوند. فکر و فکر.........

کسی نمی دونه توی سرم چی میگذره. دیروز توی وبگردی هایی که داشتم در وبلاگ سرهرمس یه متنی خوندم . دیدم که چقدر شبیه من مینویسه.خوشم  اومد .مثل این :

*

مداد هم اصولن چیزِ انسانی‌ای است. از جنسِ آدم است. گذرِ عمر کم‌رنگش می‌کند. محوش می‌کند. کهنه می‌شود. پیر می‌شود. عین خودکار و خودنویس و روان‌نویس، ثبت نمی‌شود بر جریده‌ی عالم دوامش. بعد یک عدم قطعیتِ ملایمِ منطقی و پاک‌شدنی‌ای دارد در خودش. انگار با مداد که می‌نویسی، هی داری به یاد خودت می‌آوری که می‌شد که همه‌ی این‌ها نباشد. که تو نباشی. می‌شود که پاک شود. که پاک شوی. گیرم که یک تکه‌هایی از آن. بعد آدم دلش می‌گیرد. می‌گوید با خودش که مداد هم نشدیم که پاک‌ شویم گاهی از بعضی چیزها. که پاک کنیم. که پاک‌مان کنند از صفحه‌های‌شان ملت، اگر دل‌شان خواست. عشق‌شان کشید. راستی عشق را چه جوری می‌کشند؟

*

ولی من کاری به این کارا ندارم که عشق رو چطور می کـِشند ، می کُشند یا میخورند .

اصلا کلاً با واژه هایی که دو تا ساکن پشت هم دارند زیاد روابط خوبی ندارم.

فقط میدونم این روزها بدجوری هوس شراب و سیگار به سرم زده.

نظرات 22 + ارسال نظر
احمد دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 ق.ظ http://www.joharharaman.blogfa.com


به به
به به
به به
شراب ام الخبائث!!!
سیگار
واای
چشمم روشن.بذار به عمو محمو د بگم

مزنا سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:50 ق.ظ http://www.mazna.blogfa.com

سلام دلم خواست منهم نوشته یه مداد بودم تا هروقت می خواستم بی دردسر پاک بشم. خیلی قشنگ بود تاحالا به مداد اینطوری فکر نکرده بودم. منم مثل خودت بی حوصله ام خیلی زیاد...

یه لحظه سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:41 ق.ظ http://www.labejuy.blogfa.com

به نظر من همه چی همه چی می یاره مثلا خواب خواب می یاره رخوت رخوت می یاره و خلاصه پس سعی کن شاد باشی البته اگه قضیه عاشقیه به این آسونی نیست!!!۱

آخرین ترانه ی باران سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:22 ب.ظ http://tabar.blogsky.com

نازنین دوست بادرودی گرم.......

امیدوارم آنگونه که دوست داری خوب باشی

شمارا درک می کنم
وقتی انسان خود یکی از تماشاچیان یک نمایش تراژیک باشد وگاهی هم مجبور شود ناخود آگاه نقشی را دراین نمایش بعهده بگیرد خوب معلوم است که دلتنگی وبی حوصلگی به سراغ آدم می آید...
واین حالت را شاید بتوان گفت بحران روحی
ولی بادرایتی که من درشما سراغ دارم بی شک این دوران را هم پشت سرخواهی گذاشت وما دوباره شاهد شکوفایی بیشترشما خواهیم بود
برایت بهترین آرزوهارا دارم نازنین دوست

محمد سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:04 ب.ظ

آره این روزا منم حس کردم حوصله هیچیو نداری...

!!Loading ...gir bazar سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:59 ب.ظ http://alirezaline.blogfa.com/

!!Loading ...gir bazar

داداش سنجد چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:27 ق.ظ http://liebe.blogfa.com

سلام خواهر خوبم
هوس شراب کرده ای و نمی دانی آیا بین حرف زدن و نوشتن ارتباطی هست؟
تا اینجا قبول ، ولی سیگار چرا؟ :-)
هرچند بسیار شنیده ام عین این جمله را، ولی هرگز عمیق درکش نکرده ام :-) شاید از آن رو که هرگز سیگار مرا نطلبیده است و شاید من سیگار را! نمی دانم! فقط گمان می کنم که نگاه مدادی به انسان، از اندیشه ای سرچشمه می گیرد که غمگین است.
کاش غمت دیر نپاید و همان شادی که از آن توست، به زودی راه اندیشه ات را بیابد.
و قرار نیست که انسان دوازده ماه سال را با یک خلق سپری کند.
درود و بدرود و به دور از دود :-)

آرش پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ق.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

نوش جان کشیدی و خوردی یه یادی هم از ما بکن

سینا پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ http://khaaen.persianblog.ir

همیشه نوشته‌هاتو دوست دارم و تفسیرهاتو

نعمتی پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:38 ب.ظ http://www.manoslr.blogfa.com

شازده خانوم سلام . خوبی . اول از همه عذرخواهی می کنم از اینکه دیر خدمت رسیدم . من اسم این پست رو میزارم عشق را باید چشید . میدونی عشق جزیی از آفرینشه و اصلا کشتنی نیست مگر با مرگ که البته اونم نمی کشه فقط نیمه جووونش می کنه . عشق مثل هواست میاد و میره مهم اینه که من و تو و ما عمیق نفس بکشیم . بقیش با خدا و تقدیر روزگار . پاینده باشی دوست عزیزم . { گل}

داستانسرا(عمولی) جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:48 ق.ظ http://www.amoooly.blogfa.com

وااااااااااااااای!!!!!!!!!!!!خیلی وقته که نیستین!!!!!!!!!!میدونستین؟؟؟؟؟؟؟؟

Manifesters شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:09 ق.ظ http://www.manifesters.blogfa.com

همه جای دنیا دارن فکر و فکر و فکر می کنند. اما به چه چیزی فکر می کنند٬ مهمه. اینجا مردم اینقدر مشغله و گرفتاری دارند که بیشتر ساعات فکر کردن رو در بر می گیره.
آپ کردم.
منتظر نظرتون هستم.
درود بر تو.

تنهاترینم من شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:10 ق.ظ http://www.blue20.blogfa.com

سلام.
متنت رو خوندم. ذهن همه مشغول و درگیره.
منم خیلی داغونم.
بیا آپ جدیدم رو بخون.
منتظرتم.

نیکزاد شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:38 ق.ظ http://www.hopeful.blogsky.com

سلام به سروده صالح علا شازده خانوم با صدای ستار
دختر جان! مواظب باش خدای ناکرده معتاد نشی...این سیگار و مشروب برای یک بانوی جوان خطری است بس بزرگ حتی خطرناکتر از ..........(خودت حدس بزن)
زندگی رو مثل این روشنفکران اگزیستانسیالیست فرانسوی
خیلی جدی نگیر..........

سلام همسایه های۵ یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:10 ب.ظ http://rezatehranii5.blogsky.com

...
این نیز بگذرد

ملینا یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.twogirl.blogfa.com

به جون خودم.خودم نوشتم!باور کن.
به خدا تا ساری نیامده بود من سیم کارت رو میدیدم رو میز بود.ولی...نمی دانم.

آنتیگونه سه‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:22 ب.ظ http://antigoneh.blogsky.com/

منم !!!!! شراب و سیگار ....... حس خوبی ندارم !!!!! اصلا ......

تنهاترینم من پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ق.ظ http://www.blue20.blogfa.com

سلام. امان از این مدرسه. می فهمم چی میگی. از متنت خیلی خوشم اومد.
من آپ کردم. مطلب قبلی رو هم نیومدی. امیدوارم اون رو هم بخونی.
می دونم سرت شلوغه و مشغله داری.
موفق باشی.

جاسیگاری یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:50 ق.ظ http://www.jasigari.blogfa.com

دعوت شدی به بازی سرگذشت کتاب خوانی من
تا بخوانیم که چه خوانده ای

مرسی.حتما شرکت میکنم

دکتر هوهولوهو یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:21 ب.ظ http://dr-huhuluhu.persianblog.ir

از واژه «طنز» هم بدت می آد؟

نفیسه دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:25 ب.ظ http://www.hejraniha.blogfa.com

من هنوز پائیز را با خاکستر سیگارش و یک قهوه تلخ دوست دارم.
و باز خیره می شوم به خدایی که کنار هاجر و اسماعیل به خواب رفته..
.........................

امیر سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:51 ق.ظ http://to-fall-in-love.blogfa.com

جالب بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد