این روزها نوشتن برام سخت شده نه اینکه سوژه نیست که این تهران خراب شده با آدمهای عجیب و غریبش سرتا پا سوژه است. مشکل از اینجاست آدمهایی که بلاگم رو میخونند گاهی از من میپرسند: توی فلان پست فلان نوشتی ، مشکلی هست؟؟
یا اینکه متنت رو خوندیم و نگران شدیم نکنه....
البته دراین دنیای بی سر وته و بزن دررو باید کلاهتو بندازی هوا که یکی نگران حالت باشه واین جای بسی خوشحالیست اما تکرار مکررات این پرسشها کمی تا قسمتی سبب ابری شدن افکار وبسته شدن دست و پای قلم برای رقم زدن مطلبیست که هیچ ربطی به مسائل شخصی نویسنده اش نداره.
البته از حق نباید گذشت این عادت ما ایرانی های بلاگر است که تا تقی به توقی میخورد و از دست مش رحیم و شهین خانم ناراحت میشیم بدو بدو وبلاگمون به روز میشه تا همه عالم و آدم در جریان آخرین تحولات قرار بگیرند و همین خواننده رو شرطی میکنه که با خوندن یک متن به اولین چیزی که فکر کنه خود نویسنده ومسائل حاشیه ایی زندگیش باشه نه متنی که نوشته.
اما باید گفت لزوما اونچه که نوشته میشه دال بر زندگی شخصی نویسنده نیست یا اصلا ممکنه جزء آرمانهای نویسنده نباشه .اصلا چرا برای ما این جا افتاده وقتی که متنی رو میخونیم ، به جای اینکه به خودمون مراجعه کنیم و ببینیم اصلا میشه با اون نوشته همزاد پنداری کرد ، میریم سر وقت کالبد شناسی شخصیت روانی نویسنده که مثلا از شعری که نوشته بودی بوی عاشقی میآد..... خبریه!!؟؟ واین واقعا باعث تحیر بنده شده که چطور میشه به جای قوه بصری از قوه بویایی برای خواندن یک متن استفاده کرد !!
خب دیگه ، اینم یکی از عوامل مهم عقب موندگیه ما هست !
با سلام وصلوات بر محمد وآل محمد
جای قلم شما و وبلاگ بسیار زیبای شما در لینک باکس ما خالیه اگه افتخار دهید در لینک باکس ما عضو شوید و از جوایز ارزنده ما مخصوصا اینتر نت رایگان بهرهمند شوید و نتیجه ی فوق العاده ی کارتان را ببینید
منتظر شما هستیمدریافت کد(برای ثبت نام یا به وبلاگ مراجعه کنید یا کد لینک باکس رو در وبلاگتان بگذارید ویک خواهش مارا در لینک دوستان خود قرار دهید وبه ما هم خبر دهید تا ما هم این کار رو برای شما انجام دهیم)
<!-- Begin ParsTools.com Linkbox Code --><script language="javascript" src="http://www.parstools.com/linkbox/code/?LinkBox=11480&width=400&height=300"></script><!-- End ParsTools.com linkbox code -->
سلام شازده جان
اولش باید بگم که جایزه ی اینکه اول شدم چیه؟
بعدشم در مورد معضلات وبلاگ نویسی کاملا باهات موافقم.هر چند که وبلاگ ها عموما در اکثر نقاط جهان اکثرا محلیه برای گفتن از دغدغه های شخصی ولی من هم ترجیح می دهم که بیشتر از دغدغه ی عمومی و جامعه بنویسم تا آنچه شخص مرا رنجانده.
منتظرتم
شاد باشی
چه میشه کرد؟
درود
تازه داشتیم گرم می شدیم که قطع شد متنت.
نویسنده باید بنویسه وقتی که هر کلمه اش رو مینویسه توی دلش بگه بیخیال مخاطب. اونوقته که خودسانسوری فیزیکی و معنوی دیگه ژیش نمیاد. و تازه اونوقته که واسه نوشتن کاغذ کم میاری . تازه اونوقته که خیلی دنیاهای دیگه رو کشف می کنی.
حالا این میخواد چی بگه و اون یکی می خواد چی بفهمه و الخ به نویسنده ربطی نداره.
براتیگان رو که می شناسی؟ وقتی کتاباشو خوندم زور می زدم یه چیزی رو به یه چیزایی ربط بدم. تا اینکه چند وقت پیش یه متنی خوندم راجع به براتیگان و صید قزل آلا در آمریکا براتیگان گفت بود خوندن این کتاب خوبه به شرطی که نخوای چیزی ازش بفهمی!!!
این جمله رو داشته باش و اینم بدون الان خیلی از نویسنده های امریکایی دارن به سبک اون می نویسن اصلا واسه خودش شده یه سبک.
همه این وراجی ها رو برای این گفتم که بنویس رفیق.
بدرود
سلام، اول این که مخاطب پر بیراه نمی ره که به تو نسبت ش می ده چون چه درباره ی خودت باشه یا کس دیگه ذهنتو مشغول کرده بنابراین یه جورایی از فیلتر تو گذشنه.
دوم این که باهات مخالف م چون ما، تا جایی که دور و بری هامو می شناسم، آدمای خاله زنکی هستیم، ترجیح می دیم بیوگرافی فلان نویسنده رو بخونیم تا نقدی در مورد کارش. برامون جالبه که چند بار ازدواج کرده و چه کارای عجیبی کرده و این حرفا. نمی گم اینا مهم نیست اما ما به ش وزن زیادی می دیم.
برای ما مهمه که این نوشته چه جوری می شه به تو ریط داشته باشه تا این که مفهوم ش چیه.
سلام خواهر خوبم
خوب حرف حساب می زنید مخصوصا در مورد اون پست قبلی:-)
بعدشم این که حالا چی می شه اگه آدم برای خوندن هم از حس بویاییش استفاده کنه و هم از حس بیناییش
شاید شما سخت می گیری ولی به هر روی این نظر شما متین است :-) هرچند گمون می کنم احتمالا شما هم از این حس بویایی در قضاوت و نتیجه گیری سود می برید چون شما هم یک ایرانی هستید و البته یک انسان باهوش که ناخودآگاه نتیجه گیری هایی بعد از خواند هر متنی به ذهنتان خطور می کند :-)
موفق باشی و شاد
درود و بدرود
سلام دوست ترانه.
من آپم. بیایا. منتظرم.
سلام.
البته که شخصی نویسی همین داستانها رو به دنبال داره و مخصوص ما یرونیها هم نیست.
اصلن اصل وبلگنویسی همین شخصی نویسیه و ما ایرونیهاییم که برای حرفهای دیگه مون جا نداریم میایم تو وبلاگ می زنیمشون. نه؟
میشه به هر چیزی جواب نداد. میشه بعضی حرفها رو نشنید و میشه قدری هم فقط قدری ندید . مردم و اصولا هر کسی میتونه هر برداشتی از یه مطلب داشته باشه اما مهم اینه که در هر صورتی حرف دلت به قلم اومده . شاد باشی و اون چیزی رو بنویس که دلت میخواد.
http://sofalin2.blogsky.com/1387/06/06/post-1/
سلام
این لینک اتحاد سبز به مناسبت چهلمین روز عروج خسرو شکیباییست
میتوان در قسمت یادداشت جدید کپی پیست شود
هر دوست عزیزی که مایل بود در این طرح باشد بگوید تا لینک او هم به مجموعه اضافه شود.
سلام
از اشنایی با شما خوشحال شدم ممنون از ویرایشتون و خسته نباشید برای اجرای این طرح سبز...
پایدار باشید...
شازده خانوم عزیز سلام . خوبی . بنظرم این مسئله تا حدی طبیعی هست و باید باهاش کنار اومد هر چند که نگارش در وبلاگ کاملا شخصیه و میتونه آرمان ها ، آرزوها و خیلی چیزهای دیگه آدم رو تحت شعاع قرار بده . نوشتن روزانه و البته گاه و بی گاه این وقایع هم در نوع خودش جالبه و هم خسته کننده . مهم اینه که نوشته بشن . حالا اگه یکی خوشش نیومد یا موافق نبود یا برداشت های مختلفی کرد پای خودش . همه اینا فقط نظرات شخصی افراد است .
سلام
ای بابا انگار غر زدی سر همه
اگه قبول کنی که تو هر جور که راحتی می نویسی باید قبول کنی هر کسی هم هر جور دوست داره بخونتش و ازش برداشت کنه این یعنی دموکراسی توی این مملکتی که مردمش همش تو محدودیتن این یکی رو دیگه بهشون حق بده ببخشید البته قصد جسارت نداشتم
شازده خانم گل بادرودی گرم......
خوبی جان خواهر؟
بیماری جانم........ بیماری است
درجامعه ای بسته ودست وپا شکسته خیلی ها بیمار شده اند واین حسی که گفتی نشان همان بیماریست..
شمارا کاملا درک می کنم.
البته وبنگاری برای برخی از کسانی که با همه درهای بسته روبرو می شوند آخرین درگاه است
خلوتی ودرددلی...
واین بهانه تسکین می گردد ولی از فضولی ودخالت درامور دیگران بازهم نشانه های جامعه بیماراست..
ولی بنویس و بی بهانه بنویس وزیاد حساسیت نشان نده
تندرست وموفق وشادکام باشی نازنین دوست
دوستدارهمیشگی شما
خیلی خواستم این حرف رو به بقیه بفهمونم اما نتونستم.
بالاخره تصمیم گرفتم تغییر رویه بدم.
مخصوصا تا یه شعر عاشقانه می نوشتم٬ همه دنبال مسائل حاشیه ای بودند.
حرف دل نوشتی.
راستی٬ سلام.
سلام .........حق باشماست ولی افکارتون رو آزاد بگذارید و از این مدل افراد همیشه هست پس کار صحبح رو بکنید
خواندم هرچند سوگنامه را دوست ندارم اما زیبا بود
سلام عزیز دل
تو هم بزرگواریت را هی به رخ بکش
ممنون از اینهمه لطفت و شرکت در اتحاد سبز و ویرایش متن که حقیقتا به زیبایی ویرایش شد...
سلام منم همین طور عزیزم خیلی خوشبختم از اشنایی ات
منم تعریف شما رو خیلی شنیدم همه می دونند که الهام چقدر زحمت کشید واقعا تنهایی نمیشد کاری کرد منم عاشق این کارای گروهیم...
کار ما زیبا بود اما با این کار تو زیبایی اش چند برابر شد...
قربانت و ممنون بابت همه ی بزرگ واری ات..
ممنون هم به خاطر اینکه سر زدین به وبلاگ و هم به این دلیل که لفظ جالب و جذاب رو مناسب وب ما دونستین!
اگه اجازه بدین لینکتون میکنم شازده خانوم!!
مطالب وبتون رو سر فرصت خواهم خوند!
سلام
با طنز در مطبوعات به روزم[گل]
دوست من سلام!
شعری جالب دیدم که بد نیست شما هم آنرا بخوانید:
وطن یعنی صف نون و صف شیر وطن یعنی همش درگیر ، درگیر
وطن یعنی همین بنزین همین نفت همین نفتی که توی سفره ها رفت
وطن یعنی همین سهمیه بندی وطن یعنی کمربند و ببندی
وطن یعنی لیسانس ، علاف ، بیکار کمی چایی ، کمی قلیون و سیگار
وطن یعنی خیابان خواب ، معتاد پسرهای فرار ، ای داد بیداد
وطن یعنی تموم سهم ملت یه تیکه نونه و باقی خجالت
وطن یعنی من و تو در محافل ز درد اجتماع خویش غافل
وطن یعنی اداره ، زیر میزی اگه بیشتر بدی ؛ بیشتر عزیزی !
وطن یعنی هزاران پشت کنکور فدای مدرک از گهواره تا گور
وطن یعنی امیر قلعه نوعی! ( اونم ما رو گیر آورده به نوعی! )
وطن یعنی هزاران خونه خالی زن کوچه نشین ، مرد زغالی
. . .
وطن یعنی حقوق حقه زن : همه خوبن به جز مادر زن من!
وطن یعنی یه دانشگاه آزاد که کلی شهر ها رو کرد آباد!
وطن یعنی لباس برمودایی ( ولی تیپ قشنگیه ؛ خدایی !!! )
. . .
وطن یعنی که اصلاحات چینی وطن یعنی یه روز خوش نبینی!
وطن یعنی همین آیینه دق! وطن یعنی خلایق هر چه لایق
وطن یعنی تحمل ، تاب ، طاقت وطن یعنی حماقت در حماقت
ولی خوب حداقل این چی شده ها و چرا ها نشون میده که مطلبتو خوندن و از اون کانت کیلویی ها نذاشتن !!!! بازم جای شکر داره ........