ملافه های سفید دیگر درباد نمی رقصند.

 

لبخند میزند

روی دیوار.

زنی با پیراهنی شبیه من.

با چشمهای مادری

که زار میزند روی بام.

مثل همان پدری

که دیگر به آسمان نگاه نمیکند

و خواهری

که هیچکس ندانست

دیر پشیمان شده بود.

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پادرا شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:34 ب.ظ http://padra.blogsky.com/

این همه حسرت توی حرفهای قشنگ شمت برای چیه ؟ زندگی که خیلی خنده داره ! زیبایی کلامتون پشت الفاظ دردناک داره گم میشه !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد