یادش به خیر........

 

یادش به خیر....مداد سیاه و مداد قرمز (که بعضی ها بهش میگفتن مداد گلی ). پاک کن جوهری و دفتر کاهی که من هیچوقت ازش خوشم نمی اومد.

هر سال بوی پاییز و مهر که میاد با خودش هیجان و خاطرات روزهای اول مدرسه رو میاره .

شور و شوق پیدا کردن دوستهای جدید و اینکه زنگ تفریح خوراکی چی بخوریم هنوز از خاطرم نمیره.دوستهایی که چندتاییشون یادگار همون روزهای دوران دبستان هستند .    

 صبح که از خواب پا میشدیم بوی نون تافتون تازه و گلهای یاس توی گلدون تموم محله رو برداشته بود و توپ پلاستیکی گوشه حیات که همیشه قبل از رفتن به مدرسه باید یکی دو تا شوت به در و دیوارمیزدم. محله قدیمی با یکدونه دبستان قدیمی تر از خودش با درو پنجره های چوبی پوسیده و نیمکتهای دو نفری که گاهی بچه ها سه - چهارتایی هم روش میشستن و با گچ محدوده خودشون رو خط میکشیدن.

روز اول مدرسه انقدر شور و اشتیاق با سواد شدن داشتم که گریه بعضی از بچه ها و دلتنگی برای برگشتن به خونه بچه گانه به نظر می رسید (چون قبلش به من گفته بودن تو دیگه بزرگ شدی ) و معلم خشک و جوونی که از همون روزهای اول شروع کرد به درس دادن و سختی درس این ترس رو به دلم انداخت که نکنه هیچوقت یاد نگیرم.   اتفاقی که سالها بعد دقیقا روز اول دانشگاه برام افتاد وقتی که استاد به فرانسه شروع به صحبت کرد دلشوره روز اول مدرسه رو برام تداعی کرد.

یادش به خیر . دیر رسیدنهای سر صف و وراجی یواشکی با جلویی و پشت سری( که من اغلب جزء موارد تذکری بودم.)

یادش به خیر که تمام دغدغه بچه ها ،سی چهل بار نوشتن از روی کلمات سخت درس پتروس فداکار و ریزعلی فداکارتر از اون برای فردا بود و گم کردن هر روزی پاک کنهاشون.بعضی از مامانها هم که عاصی شده بودند و پاک کنها رو نخ میکردن گردن بچه ها مینداختن....یادش به خیر.

روزهای جنگ که اومد همه چیز رو برای مدتی بهم ریخت اما خاطره شیرین روزهای دبستان و اول مهر همیشه به یادگار موندند.

 

نظرات 14 + ارسال نظر
فریدون زاکانی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:28 ق.ظ http://glimche.persianblog.com

سلام و درود. طاعات هم قبول. افتخاری است افتخار اول شدن.

[ بدون نام ] دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ق.ظ

سلام و درود. طاعات هم قبول. افتخاری است با شما و وب شما آشنا شدن بیا

صفا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:29 ب.ظ http://namayan.persianblog.com

باسلام
آیا حاضر به تبادل لینک هستید؟
منتظر پیام شما هستم.

فریاد دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ http://paramour1967.blogfa.com

آره واقعاْ یادش به خیر
یادمه اولین روزی که به مدرسه رفتم پس از خوندن سرود ملی ٬ سرود شاهنشاهی و تموم شدن سخنرانی مدیر مدرسه وسایر مراسم٬ هنگامی که قرار شد در صفهای دو ستونه دست در دست هم به کلاس بریم با خودم گفتم وای باید دوازده سال دیگه مدرسه بیام و دوازده سال دیگه این روزا تکرار بشن.
بالاخره به خیر گذشت و اونروزا رو پشت سر گذاشتیم ولی .....
ولی ایکاش زمان تو همون دوران دبستان متوقف میشد و هیچوقت از اون روزا و اون حال و هوا خارج نمیشدیم.
دلا دل بود٬ دوستیا صفائی داشت٬ رنگ و بوئی داشت.
هی٬ ما هم گذشتیم.
ولی تا اونجائی که یادمه از سالهای ۵۸ ٬ ۵۹ به بعد دیگه اول مهر دیگه اون حال و هوای سابق و نداشت.
خدا خیرت بده منو بردی به روزای خیلی قدیم ٬ روزائی که چزای زیادی ازشون به یادم نمیاد. بعضی وقتا فکر میکنم اون آدم کوچولوی اونروزا همینه که الان میبینم.یکیشون برام غریبه است ولی نمیدونم کدمشون.
از پدر ومادرم میپرسم میگن همون بچه کوچولوی همیشگیئی٬ زمان برای تو ٬ تو همون روزا متوقف شده.
شاید!!! چی بگم.
خوبه اینجا رو کاغذ نمینویسیم و گرنه خیسی کاغذ آبروم و میبرد.
هرکی اهل دله هرکی دل سوخته داره بسم الله......

صفا دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ http://namayan.persianblog.com

نگفتی ...تبادل لینک ....آره یا نه؟

انجلیا فاستر سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:26 ق.ظ http://mahalehaykodaki.persianblog.com

یادش بخیر راستی یادش بخیر

خوش بودیم بودن کینه و غم و یادش
بخیر البته من مال اون دوره بودم
بوی پاییز یه جور دیگه بود.

ولی بیا شازده خانوم همون بچه مدرسه ای شاد باشیم.
و لبخند بزنیم ولی بازیش نکنیم.
مرسی اومدی
خوش باشی
تا بعد

آخرین ترانه ی باران سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:43 ق.ظ http://tabar.blogsky.com

بادرودی گرم..

بسیارزیبا یاد گذشته کردی

اینطور که معلومه شما از جوانهای قدیمی!!!
من که دوره رضاشاه یادم نمیاد!!!

گل خانم با این نوشته منو بردی به
دوران کودکی ودبستان..هنوز گاهی بجای ترکه های چوب آلبالوبی آقا ناظم
که دبستان را با پادگان!! اشتباهی گرفته بود را بردستان حس می کنم

چوب معلم گله!( یعنی مانند گل است!) وهرکی نخوره!! خله!

بر ایت بهترین آرزوها رادارم نازنین

راستی بگو ببینم تو جاده رانندگی می کنی اکنون یا که نه؟
خاکیه یا اسفالته ( گرم یا سرد؟)
ازتو بی خبرم... کمی بیشتر بخند!

روشنک سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:17 ب.ظ http://fans.persianblog.com

سلام.خوبید؟اگه برای افطاری روز ۵شنبه تشریف بیارید خانه وبلاگ نویسان از ساعت ۱۷:۳۰ میتونید عضو محک بشید و حتی تقاضای یه قلک هم بکنید و از صحبتهای مسئول روابط عمومی محک هم استفاده کنید که خالی از لطف نیست.امیدوارم ببینمتون

سحر سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:00 ب.ظ http://nasimesobh.persianblog.com

سلام !
خوبی شازده خانوم؟!
میگمممم
مممممم ~۱ نمیدونم بگم یا نه !
یه سوال داشته بودم که هی دورزه دارم خفه میشم البته یه جورایی خنده داره که بپرسم اما خب اطمینان تو زندگی بهتر از تردیده !
شازده جونی میگم شازده گلیمچه که ما اینقدر هی براش تو سر و بال خودمون زدیم و تحویل نگرفت تویی؟!

قهرمان فراموش شده سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:55 ب.ظ http://expiredhero.blogsky.com

آره
واقعا یاد حمید مصدق بخیر
ممنون که بهم سر زدی
مراقب خودت باش

برخی تو
قهرمان فراموش شده

سحر چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:13 ق.ظ http://nasimesobh.persianblog.com

خوب می شم ~ باور کن !

مسافر زمان چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:34 ق.ظ http://wx.persianblog.com

واقعا یادش بخیر ...

سهیل چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ق.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام . خوبی ؟ قشنگ بود . راستی منم به روزم دوست جون . موفق تر باشی . دوست دارم

سیبیل چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:18 ب.ظ

دم شما گرم یه وقت یه ٬ چی بود اسمش؟ کامیون ؟ کامی ؟ نه بابا ٬ اه یادم رف لامصبو ٬ آهان ٬ یه ابراز نظر واسه ما نزاری
خوب بی انصاف میخونی یه چیزی ام بگو دیگه
لا اله ا........

زد زیاد

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد