دوره های زندگی ، مثل پیاز لایه به لایه به زندگی ما اضافه میشن .
در هر دوره از زندگی ما آدمهای خاصی وارد میشن و خاطره ای شیرین از خود به یادگار میگذارند و در دوره بعد جای خودشون رو به آدمهای دیگه ای میدن.گاهی وقتها دلمون برای لایه های کهنه و آدمهایی که متعلق به دوران خاصی بودند تنگ میشه .
بعد که وارد هزارتوی تارعنکبوتی ذهن میشیم ،میبینیم دلتنگی ما برای لایه های کهنه نیست این شیرینی خاطرها هستند که مزشون رو به زیر زبون ما میکشونند.
هیچکس جاشو به کس دیگه ای نمیده و هیچکس هم تو خونه نفر قبلی بساطشو پهن نمیکنه.
همونطور که گفتی لایه به لایه ایم ولی هر لایه در مکان وموقعیت خودش قرار داره ٬ فقط مهم اینه که در اون لحظه خاص ما تو کدوم لایه جا خوش کردیم ٬ غافل از لایه های قبلی و بعدی!
تابعد
آدما میان و میرن ٬ خاطره هاست که میمونه ولی من همیشه معتقد بودم که تو این رفت و آمدها یکی میاد که هیچوقت نمیره.
اما.......
اما این تصور خیلی کمرنگ شده و احساس میکنم که خیالی بیش نیست.
خدا کنه اینطوری نباشه!!....
زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
شازده خانم از وبلاگ شما دیدن کردم جالب بود امید است به وبلاگ من هم سری بزنید بلکه بتوانیم همکاری صمیمانه ای داشته باشیم.
سلام و درود. ما سوژه های شما را هم قبول داریم. هر چه به عمق فرهنگ مرتبط تر باشد بهتر. افتخار دهید
شیرینی خاطره خود بهانه است .شیرینی خود زندگی است.
ما شرقی ها خیلی به خاطرات وابسته هستیم. دیدی وقتی می ری
سراغ کمدت یا یه چیزی که برات خاطره
داره چقدر سخت می تونی ازش بگذری.
من الان دو ساله روی خودم کار کردم
تا بتونم انقدر به گذشته وابسته نباشم.
ولی گاهی ازار می دن.
گاهی.
منتظرم
تا بعد
سلام. نمی دونم اما من وقتی یاد رفقایی می کنم که دیگه الان نیستن یا اصلا دسترسی به اونا ندارم هرچند خاطرات شیرینی باهاشون داشتم اما اوقاتم تلخ میشه. موفق باشید
سلام. این رو حتما بخون رنج نامه رضا خجسته رحیمی عضو تحریریه شرق: http://www.rezakh.blogfa.com/post-24.aspx. قسمتهایی از اون رو تو وبلاگم گذاشتم
خوب لایه لایه مثل پوست پیاز نه؟همیشه همینجور بوده...راستی کامپیو ترم خراب بود تازه دیشب روبراه شد.
سلام
زندگی به نظره من تاش رسیدن به آرزوهاست...
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟ خداحافظ ، تو ای بانوی شب های غزل خوانی
بیا پیشم.
سبز باشی و پایدار و فعال.....
در همین رابطه یادمه یک نفری بود که معتقد بود شخصیت خودش و همنوعاش مثل پیاز لایهلایه است: شِرِک
سلام.حرفتون قابل تایید.
خوشحال شدم از آشنایی با وبلاگتون.خوشحال میشم سری بزنید.
سالم
اگر دوست داری داستانهای عالی بخونی به من ای میل بزن